[فعل]

to watch

/wɒtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: watched] [گذشته: watched] [گذشته کامل: watched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تماشا کردن نگاه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تماشا کردن نظاره کردن مشاهده کردن
مترادف و متضاد look observe see disregard ignore look away
  • 1.I got the feeling I was being watched.
    1. احساس کردم که کسی دارد من را نگاه می‌کند.
to watch somebody/something
کسی/چیزی را تماشا کردن، نگاه کردن
  • 1. I had dinner and watched TV for a couple of hours.
    1. شام خوردم و (سپس) چندین ساعت تلویزیون تماشا کردم.
  • 2. I sit by the window and watch people walking past.
    2. من کنار پنجره می‌نشینم و مردمی را که رد می‌شوند، نگاه می‌کنم.
to watch what/how...
نگاه کردن چه/چگونه و...
  • Watch what I do, then you try.
    نگاه کن من چکار می‌کنم، بعد تو سعی کن.
to watch somebody/something doing something
کسی/چیزی را در حال انجام کاری تماشا کردن
  • She watched the kids playing in the yard.
    او بچه‌ها را در حال بازی در حیاط تماشا کرد.
to watch somebody/something do something
کسی/چیزی را در حال انجام کاری تماشا کردن
  • They watched the bus disappear into the distance.
    آنها اتوبوس را در حال محو شدن در دوردست تماشا کردند.
کاربرد فعل watch به معنای نگاه کردن یا تماشا کردن
فعل watch در فارسی به معنای نگاه کردن یا تماشا کردن است. زمانی که کسی یا چیزی، کسی یا چیز دیگر را از طریق قوه بینایی زیر نظر می‌گیرد یا به آن نگاه می‌کند، از این فعل استفاده می‌شود. این فعل گذرا است و نیاز به مفعول دارد. برای مثال:
".I had dinner and watched TV for a couple of hours" (شام خوردم و (سپس) چندین ساعت تلویزیون تماشا کردم.)

2 تحت نظر داشتن تحت نظر گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نگهبانی دادن
مترادف و متضاد keep an eye on monitor
to watch something for something
چیزی را برای چیزی تحت نظر داشتن
  • He watched the house for signs of activity.
    او خانه را برای (یافتن) نشانه‌هایی از فعالیت تحت نظر داشت.

3 مواظب بودن مراقب بودن، مواظبت کردن، مراقبت کردن

مترادف و متضاد mind
to watch somebody/something (for somebody)
مواظب چیزی/کسی (برای کسی) بودن
  • Could you watch my bags while I buy a ticket?
    می‌شود وقتی می‌روم بلیت بخرم، مراقب کیف‌هایم باشی؟
to watch something
مراقب چیزی بودن
  • 1. I'm watching my weight.
    1. من مراقب وزنم هستم.
  • 2. Watch your bag—there are thieves around.
    2. مراقب کیفت باش؛ این اطراف دزد هست.
to watch something/oneself
از چیزی/خود مواظبت کردن
  • Watch yourself!
    از خودت مواظبت کن!
to watch where, what, etc…
مواظب جایی، چیزی و ... بودن
  • Hey, watch where you're going!
    هی، مواظب باش داری کجا می‌روی!
[اسم]

watch

/wɒtʃ/
قابل شمارش
[جمع: watches]

4 ساعت مچی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاییدن ساعت مچی
مترادف و متضاد timepiece wristwatch
to look/glance at one's watch
به ساعت مچی خود نگاه کردن/انداختن
  • 1. He glanced nervously at his watch.
    1. او با حالتی عصبی به ساعت مچی خود نگاهی انداخت.
  • 2. She kept looking anxiously at her watch.
    2. او مدام با اضطراب به ساعت مچی خود نگاه می‌کرد.
My watch is fast/slow.
ساعت مچی‌ام جلو/عقب است.
a watch stops
ایستادن/از کار افتادن ساعت مچی
  • My watch seems to have stopped - it says 10:15 but I'm sure it must be later.
    به نظر می‌آید که ساعت مچی من ایستاده‌است؛ زمان را 10:15 نشان می‌دهد، ولی من مطمئن هستم دیرتر است.
کاربرد اسم watch به معنای ساعت مچی
اسم "watch" در فارسی به معنای "ساعت مچی" است. ساعت مچی نوعی از ساعت است که معمولاً از یک صفحه شیشه‌ای برای نشان دادن زمان و یک بند پلاستیکی، فلزی یا چرمی برای بستن به دور مچ، ساخته شده‌است. مثال:
".He glanced nervously at his watch" (او با حالتی عصبی به ساعت مچی‌اش نگاه کرد.)

5 نگهبانی دیدبان، کشیک، پاسبانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پست دیدبان کشیک
to keep watch
نگهبانی دادن
  • The soldier was keeping watch at the gate.
    سرباز داشت دم در کشیک می‌داد.
to go on watch
به نگهبانی رفتن/سر پست رفتن
  • I go on watch in an hour.
    من یک ساعت دیگر به نگهبانی می‌روم.
to keep a close watch
دقیق نظارت کردن/به‌دقت تحت نظر داشتن
  • The government is keeping a close watch on how the situation develops.
    دولت به‌دقت چگونگی تغییر وضعیت را تحت نظر دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان