[فعل]

to weigh on

/weɪ ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: weighed on] [گذشته: weighed on] [گذشته کامل: weighed on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سنگینی کردن (روی دوش کسی) فشار آوردن (به ذهن یا قلب کسی)

مترادف و متضاد weigh upon
  • 1.Something was weighing on her mind.
    1. چیزی داشت به ذهن او فشار می‌آورد.
  • 2.The responsibilities weigh heavily on him.
    2. (آن) مسئولیت‌ها داشت روی (دوش) او سنگینی می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان