Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خیس
2 . بارانی
3 . ضعیف
4 . میانهرو (در حزب محافظهکاران)
5 . حامی آزادی مشروبات الکلی
6 . خیس کردن
7 . جیش کردن
8 . خیسی
9 . هوای بارانی
10 . میانهرو (در حزب محافظهکاران)
11 . آدم ضعیف
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
wet
/wet/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: wetter]
[حالت عالی: wettest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خیس
مرطوب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تر
خیس
آغشته
مترادف و متضاد
damp
drenched
moist
soaked
dry
to get wet
خیس شدن
1. My bike got wet in the rain.
1. دوچرخهام زیر باران خیس شد.
2. You'll get wet if you go out now.
2. خیس میشوی اگر الان بیرون بروی.
soaking wet
کاملاً خیس
We were all soaking wet.
ما همه کاملاً خیس بودیم.
dripping wet
کاملاً خیس
Her hair was still dripping wet.
موی او هنوز کاملاً خیس بود.
wet through
کاملاً خیس
My shirt was wet through.
پیراهنم کاملاً خیس بود.
to get something wet
چیزی را خیس کردن
Try not to get your shoes wet.
سعی کن کفشهایت را خیس نکنی.
wet clothes
لباسهای خیس
He took off his wet clothes.
او لباسهای خیسش را درآورد.
wet paint
رنگ خیس
1. Don't let your coat touch the wet paint.
1. نگذار کتت با رنگ خیس برخورد کند.
2. Keep off! Wet paint.
2. دور بمانید [وارد نشوید]! رنگ خیس (است).
wet diaper
پوشک خیس
What should I do with wet diapers?
با پوشکهای خیس چکار کنم؟
2
بارانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بارانی
مترادف و متضاد
pouring
rainy
1.It was the wettest October for many years.
1. آن بارانیترین اکتبر طی سالها بود.
2.It's going to be wet tomorrow.
2. فردا (هوا) بارانی خواهد بود.
3.The weather will be wet and windy in the south.
3. در جنوب، هوا بارانی و طوفانی خواهد بود.
a wet day
یک روز بارانی
It was a cold, wet day and the children were bored.
آن روزی سرد و بارانی بود و حوصله بچهها سر رفته بود.
3
ضعیف
بیعرضه
مترادف و متضاد
feeble
inept
weak
1.They thought the cadets were a bit wet.
1. آنها فکر میکردند که دانشجویان افسری کمی بیعرضه بودند.
4
میانهرو (در حزب محافظهکاران)
مترادف و متضاد
conservative
1.They came across as the most liberal or wet members of the government.
1. آنها بهعنوان آزادیخواهترین یا اعضای میانهرو دولت بهنظر رسیدند.
5
حامی آزادی مشروبات الکلی
طرفدار آزادی تولید و توزیع مشروبات الکلی، آزاد (از نظر فروش مشروبات الکلی)
a wet candidate
کاندیدای حامی آزادی مشروبات الکلی
Is he a wet candidate?
آیا او یک کاندیدای حامی آزادی مشروبات الکلی است؟
a wet county
یک شهرستان آزاد (از نظر فروش مشروبات الکلی)
[فعل]
to wet
/wet/
فعل گذرا
[گذشته: wet]
[گذشته: wet]
[گذشته کامل: wet]
صرف فعل
6
خیس کردن
مرطوب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آب زدن
تر کردن
خیس کردن
آغشتن
مترادف و متضاد
damp
dampen
moisten
to wet something
چیزی را خیس کردن
1. Wet the brush slightly before putting it in the paint.
1. قلممو را کمی خیس کنید، قبل از اینکه آن را داخل رنگ کنید.
2. Wet your hair before you put shampoo on it.
2. موهایتان را خیس کنید قبل از اینکه به آن شامپو بزنید.
7
جیش کردن
خیس کردن
مترادف و متضاد
urinate
to wet one's/the bed
در تخت/تخت خود جیش کردن/تخت/تخت خود را خیس کردن
It is quite common for small children to wet their beds.
برای بچههای کوچک، کاملاً عادی است که در تختشان جیش کنند.
to wet oneself/to wet one's pants
خود را خیس کردن/در شلوار خود جیش کردن
1. I'd nearly wet my pants by the time I made it home.
1. تا به خانه برسم، نزدیک بود در شلوارم جیش کنم.
2. She still wets herself from time to time.
2. او هنوز هرازگاهی خودش را خیس میکند.
[اسم]
wet
/wet/
غیرقابل شمارش
8
خیسی
رطوبت، تری
مترادف و متضاد
moisture
wetness
1.I could feel the wet of his tears.
1. میتوانستم خیسی اشکهایش را حس کنم.
9
هوای بارانی
باران
(the wet)
مترادف و متضاد
rain
rainy weather
1.The race was held in the wet.
1. آن مسابقه در هوای بارانی برگزار شد.
10
میانهرو (در حزب محافظهکاران)
1.The wets favored a change in economic policy.
1. میانهروها موافق تغییری در سیاست اقتصادی بودند.
11
آدم ضعیف
آدم بیعرضه
مترادف و متضاد
weakling
1.There are bunch of wets.
1. آنها عدهای آدم بیعرضه هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
westwards
westward
western sandwich
western lowland gorilla
western
wet blanket
wetsuit
whack
whale
wharf
کلمات نزدیک
westwards
westward
westminster
westernmost
westernized
wet behind the ears
wet blanket
wet dock
wet dream
wet look
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان