[فعل]

to whack

/wæk/
فعل گذرا
[گذشته: whacked] [گذشته: whacked] [گذشته کامل: whacked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محکم زدن محکم ضربه زدن

informal
to whack somebody/something
محکم به کسی/چیزی ضربه زدن
  • She whacked him with her handbag.
    او با کیف‌دستی‌اش محکم به او ضربه زد.

2 کشتن به قتل رساندن

informal
مترادف و متضاد murder
to whack somebody
کسی را کشتن
[اسم]

whack

/wæk/
قابل شمارش

3 ضربه محکم

to give something/somebody a whack
به چیزی/کسی ضربه محکم زدن
  • She gave the ball a whack.
    او به توپ ضربه محکمی زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان