Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . چشمک زدن
2 . چشمک
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to wink
/wɪŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: winked]
[گذشته: winked]
[گذشته کامل: winked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
چشمک زدن
1.He winked at her.
1. او به او چشمک زد.
[اسم]
wink
/wɪŋk/
قابل شمارش
2
چشمک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چشمک
کرشمه
1.He gave her a wink.
1. او به دختر چشمک زد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
winged pea
winged bean
wing tip
wing screw
wing chair
winkle
winner
winning
winter
wintertime
کلمات نزدیک
wingspan
winger
winged
wing mirror
wing commander
winkle
winkle-picker
winnebago
winner
winning
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان