Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آرزو
2 . آرزو کردن
3 . خواستن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
wish
/wɪʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آرزو
خواسته
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرزو
امل
تمنا
خواست
خواسته
میل
مراد
آرمان
مترادف و متضاد
desire
hope
longing
request
a wish (to do something)
خواسته/آرزوی (انجام کاری)
1. He had no wish to start a fight.
1. او نمیخواست دعوا درست کند [جنجال بهپا کند].
2. His dearest wish is to see his grandchildren again.
2. والاترین [مهمترین] خواسته [آرزوی] او دیدن دوباره نوههایش است.
3. She expressed a wish to be alone.
3. او خواست که تنها باشد.
a wish for something
خواستهای مبنی بر چیزی/خواسته/آرزوی چیزی
I can understand her wish for secrecy.
من میتوانم خواسته او مبنی بر پنهانکاری را درک میکنم.
against somebody's wish
بر خلاف خواسته کسی
She married against her parents' wishes.
او بر خلاف خواسته والدینش ازدواج کرد.
wish that…
آرزوی اینکه ...
It was her dying wish that I should have it.
آرزوی دم مرگ او این بود که من باید صاحب آن (چیز) باشم.
to make a wish
آرزو کردن
Throw some money in the fountain and make a wish.
مبلغی پول در آن فواره بینداز و یک آرزو کن.
wish come true
آرزو به حقیقت پیوستن
The prince's wish came true.
آرزوی شاهزاده به حقیقت پیوست.
to get one's wish
به آرزوی خود رسیدن
I'm sure that you will get your wish.
من مطمئنم که تو به آرزویت خواهی رسید.
to carry out someone's wishes
خواستههای کسی را عملی کردن/انجام دادن
You are not obligated to carry out her wishes.
تو موظف نیستی که خواستههای او را انجام دهی.
[فعل]
to wish
/wɪʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: wished]
[گذشته: wished]
[گذشته کامل: wished]
صرف فعل
2
آرزو کردن
آرزوی (چیزی را) داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرزو کردن
مترادف و متضاد
desire
hope for
want
yearn
to wish for (somebody)
برای (کسی/چیزی ) آرزوی چیزی کردن/آرزوی چیزی را داشتن/کردن
1. Be careful what you wish for. You just might get it!
1. مواظب باش آرزوی چه چیزی را میکنی. ممکن است آن را بهدست بیاوری!
2. He has everything he could possibly wish for.
2. او هر چیزی که میتوانست آرزویش را داشته باشد، دارد.
3. She shut her eyes and wished for him to get better.
3. او چشمانش را بست و برای او آرزو کرد که بهتر شود.
I wish (that) ...
(ای) کاش (که) ...
1. I wish I could fly!
1. کاش میتوانستم پرواز کنم!
2. I wish that I were taller.
2. ای کاش بلندقدتر بودم.
3. I wish we were rich.
3. کاش پولدار بودیم.
4. I wish you wouldn't leave your clothes all over the floor.
4. کاش لباسهایت را روی زمین رها نمیکردی.
I only wish ...
ای کاش ...
“Where is he now?” “I only wish I knew!”
«او الان کجاست؟» «ای کاش میدانستم!»
to wish somebody something
برای کسی چیزی آرزو کردن
1. I wished her a happy New Year.
1. برایش آرزوی سال نوی خوبی کردم.
2. Wish me luck!
2. برایم آرزوی موفقیت کن!
to wish somebody a happy birthday
تولد خوبی برای کسی آرزو کردن [تولد کسی را تبریک گفتن]
I wished her a happy birthday.
تولدش را به او تبریک گفتم.
to wish someone well
برای کسی آرزوی سلامتی کردن
We wish them both well in their retirement.
برای هردوی آنها در بازنشستگیشان آرزوی سلامتی میکنیم.
to wish somebody/something/oneself + adj.
برای کسی/چیزی/خود آرزوی چیزی کردن/داشتن
He's dead and there's no point in wishing him alive again.
او مرده است و آرزو کردن برای دوباره زندهبودن او هیچ فایدهای ندارد.
to wish somebody/something/oneself + adv./prep.
برای کسی/چیزی/خود آرزوی چیزی کردن/داشتن
She wished herself a million miles away.
او (برای خود) آرزو داشت که مایلها دور باشد.
He/She wished ...
او آرزوی این را داشت که
1. He wished Emily were with him.
1. او آرزوی این را داشت که "امیلی" همراهش بود.
2. She really wished she had stayed in college.
2. او واقعاً آرزوی این را داشت که در کالج میماند.
3
خواستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خواستن
مترادف و متضاد
desire
want
to wish for something
چیزی را خواستن
1. If you wish really hard, maybe you'll get what you want.
1. اگر واقعاً بخواهی، شاید چیزی را که میخواهی بهدست بیاوری.
2. There's no use in wishing for the impossible.
2. خواستن چیزی غیرممکن فایدهای ندارد.
3. You can't have everything you wish for.
3. آدم نمیتواند هرچه را که میخواهد داشته باشد.
to wish to do something
خواستن انجام کاری را
1. I wish to speak to the manager.
1. میخواهم با سرپرست صحبت کنم.
2. This course is designed for people wishing to update their computer skills.
2. این دوره برای افرادی طراحی شدهاست که میخواهند مهارتهای رایانهای خود را بهروزرسانی کنند.
to wish somebody/something to do something
از کسی/چیزی انجام کاری را خواستن
He was not sure whether he wished her to stay or go.
او مطمئن نبود که میخواهد او بماند یا برود.
if you wish
اگر بخواهی
You may stay until the morning, if you wish.
میتوانی تا صبح بمانی، اگر بخواهی.
(just) as you wish
هر طور که میخواهی/هر جور که راحتی
“I'd rather not talk now.” “(Just) as you wish.”
«ترجیح میدهم الان حرف نزنم.» «هر جور که راحتی.»
to wish/not wish to be something
خواستن/نخواستن چیزی بودن
I don't wish to be rude, but could you be a little quieter?
نمیخواهم بیادب باشم [نمیخواهم بیادبی کنم]، اما میتوانید کمی ساکتتر [آرامتر] باشید؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
wisely
wise guy
wise
wisdom tooth
wireless local area network
wishbone
wishing bone
wisteria
witch
with child
کلمات نزدیک
wisely
wisecrack
wise owl
wise guy
wise decision
wish list
wish you a great holiday!
wishbone
wishful thinking
wishy-washy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان