[اسم]

wish

/wɪʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آرزو خواسته

مترادف و متضاد desire hope longing request
a wish (to do something)
خواسته/آرزوی (انجام کاری)
  • 1. He had no wish to start a fight.
    1. او نمی‌خواست دعوا درست کند [جنجال به‌پا کند].
  • 2. His dearest wish is to see his grandchildren again.
    2. والاترین [مهم‌ترین] خواسته [آرزوی] او دیدن دوباره نوه‌هایش است.
  • 3. She expressed a wish to be alone.
    3. او خواست که تنها باشد.
a wish for something
خواسته‌ای مبنی بر چیزی/خواسته/آرزوی چیزی
  • I can understand her wish for secrecy.
    من می‌توانم خواسته او مبنی بر پنهان‌کاری را درک می‌کنم.
against somebody's wish
بر خلاف خواسته کسی
  • She married against her parents' wishes.
    او بر خلاف خواسته والدینش ازدواج کرد.
wish that…
آرزوی اینکه ...
  • It was her dying wish that I should have it.
    آرزوی دم مرگ او این بود که من باید صاحب آن (چیز) باشم.
to make a wish
آرزو کردن
  • Throw some money in the fountain and make a wish.
    مبلغی پول در آن فواره بینداز و یک آرزو کن.
wish come true
آرزو به حقیقت پیوستن
  • The prince's wish came true.
    آرزوی شاهزاده به حقیقت پیوست.
to get one's wish
به آرزوی خود رسیدن
  • I'm sure that you will get your wish.
    من مطمئنم که تو به آرزویت خواهی رسید.
to carry out someone's wishes
خواسته‌های کسی را عملی کردن/انجام دادن
  • You are not obligated to carry out her wishes.
    تو موظف نیستی که خواسته‌های او را انجام دهی.
[فعل]

to wish

/wɪʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: wished] [گذشته: wished] [گذشته کامل: wished]

2 آرزو کردن آرزوی (چیزی را) داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آرزو کردن
مترادف و متضاد desire hope for want yearn
to wish for (somebody)
برای (کسی/چیزی ) آرزوی چیزی کردن/آرزوی چیزی را داشتن/کردن
  • 1. Be careful what you wish for. You just might get it!
    1. مواظب باش آرزوی چه چیزی را می‌کنی. ممکن است آن را به‌دست بیاوری!
  • 2. He has everything he could possibly wish for.
    2. او هر چیزی که می‌توانست آرزویش را داشته باشد، دارد.
  • 3. She shut her eyes and wished for him to get better.
    3. او چشمانش را بست و برای او آرزو کرد که بهتر شود.
I wish (that) ...
(ای) کاش (که) ...
  • 1. I wish I could fly!
    1. کاش می‌توانستم پرواز کنم!
  • 2. I wish that I were taller.
    2. ای کاش بلندقدتر بودم.
  • 3. I wish we were rich.
    3. کاش پولدار بودیم.
  • 4. I wish you wouldn't leave your clothes all over the floor.
    4. کاش لباس‌هایت را روی زمین رها نمی‌کردی.
I only wish ...
ای کاش ...
  • “Where is he now?” “I only wish I knew!”
    «او الان کجاست؟» «ای کاش می‌دانستم!»
to wish somebody something
برای کسی چیزی آرزو کردن
  • 1. I wished her a happy New Year.
    1. برایش آرزوی سال نوی خوبی کردم.
  • 2. Wish me luck!
    2. برایم آرزوی موفقیت کن!
to wish somebody a happy birthday
تولد خوبی برای کسی آرزو کردن [تولد کسی را تبریک گفتن]
  • I wished her a happy birthday.
    تولدش را به او تبریک گفتم.
to wish someone well
برای کسی آرزوی سلامتی کردن
  • We wish them both well in their retirement.
    برای هردوی آن‌ها در بازنشستگی‌شان آرزوی سلامتی می‌کنیم.
to wish somebody/something/oneself + adj.
برای کسی/چیزی/خود آرزوی چیزی کردن/داشتن
  • He's dead and there's no point in wishing him alive again.
    او مرده است و آرزو کردن برای دوباره زنده‌بودن او هیچ فایده‌ای ندارد.
to wish somebody/something/oneself + adv./prep.
برای کسی/چیزی/خود آرزوی چیزی کردن/داشتن
  • She wished herself a million miles away.
    او (برای خود) آرزو داشت که مایل‌ها دور باشد.
He/She wished ...
او آرزوی این را داشت که
  • 1. He wished Emily were with him.
    1. او آرزوی این را داشت که "امیلی" همراهش بود.
  • 2. She really wished she had stayed in college.
    2. او واقعاً آرزوی این را داشت که در کالج می‌ماند.

3 خواستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خواستن
مترادف و متضاد desire want
to wish for something
چیزی را خواستن
  • 1. If you wish really hard, maybe you'll get what you want.
    1. اگر واقعاً بخواهی، شاید چیزی را که می‌خواهی به‌دست بیاوری.
  • 2. There's no use in wishing for the impossible.
    2. خواستن چیزی غیرممکن فایده‌ای ندارد.
  • 3. You can't have everything you wish for.
    3. آدم نمی‌تواند هرچه را که می‌خواهد داشته باشد.
to wish to do something
خواستن انجام کاری را
  • 1. I wish to speak to the manager.
    1. می‌خواهم با سرپرست صحبت کنم.
  • 2. This course is designed for people wishing to update their computer skills.
    2. این دوره برای افرادی طراحی شده‌است که می‌خواهند مهارت‌های رایانه‌ای خود را به‌روزرسانی کنند.
to wish somebody/something to do something
از کسی/چیزی انجام کاری را خواستن
  • He was not sure whether he wished her to stay or go.
    او مطمئن نبود که می‌خواهد او بماند یا برود.
if you wish
اگر بخواهی
  • You may stay until the morning, if you wish.
    می‌توانی تا صبح بمانی، اگر بخواهی.
(just) as you wish
هر طور که می‌خواهی/هر جور که راحتی
  • “I'd rather not talk now.” “(Just) as you wish.”
    «ترجیح می‌دهم الان حرف نزنم.» «هر جور که راحتی.»
to wish/not wish to be something
خواستن/نخواستن چیزی بودن
  • I don't wish to be rude, but could you be a little quieter?
    نمی‌خواهم بی‌ادب باشم [نمی‌خواهم بی‌ادبی کنم]، اما می‌توانید کمی ساکت‌تر [آرام‌تر] باشید؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان