1.Your essay should be no more than two thousand words long.
1.
مقاله شما نباید بیشتر از دو هزار کلمه باشد.
word for something
معادل یک واژه
1.
What's the Spanish word for "table"?
1.
معادل اسپانیایی واژه "میز" چیست؟
2.
What's the word for goat in French?
2.
معادل کلمه بز در زبان فرانسوی چیست؟
in all senses of the word
به معنای واقعی کلمه
He was a true friend in all senses of the word.
او به معنای واقعی کلمه یک دوست حقیقی بود.
in your own words
با واژههای خود [با زبان خود]
Tell me what happened in your own words.
با زبان خودت به من بگو که چه اتفاقی افتاد.
to find the words
واژه پیدا کردن (برای توصیف کاری)
He couldn't find the words to thank her enough.
او نمیتوانست واژهای برای تشکر کردن از او پیدا کند.
something is not the word for it
واژه (مناسب) برای توصیف چیزی نبودن
Angry is not the word for it—I was furious.
عصبانی واژه مناسب برای توصیفش نیست؛ من خشمگین بودم.
to spell a word
هجی کردن یک کلمه
Some words are more difficult to spell than others.
هجیکردن بعضی از کلمات از دیگر کلمات سختتر است.
the words to a song
متن یک ترانه
Do you know the words to this song?
متن این ترانه را بلد هستی؟
Words fail me.
نمیتوانم احساسم را بیان کنم.
کاربرد واژه word به معنای کلمه
واژه word یا "کلمه"، واحدی از زبان است که از چند حرف تشکیل شده و به مفهومی بهخصوص اشاره میکند. از واژگان برای ساختن جملات و در نهایت مکالمه استفاده میشود. مثال:
".Some words are more difficult to spell than others" (هجیکردن بعضی از کلمات از دیگر کلمات سختتر است.)
2
صحبت
حرف
مترادف و متضاد
remark
statement
to have a word with somebody
با کسی صحبت کردن
1.
Can I have a word with you?
1.
میتوانم با تو صحبت کنم؟
2.
Could I have a quick word with you?
2.
میتوانم خیلی کوتاه با تو صحبت کنم؟
to say a word about something
درباره چیزی حرف زدن
Don't say a word about this to anyone.
درباره این موضوع با هیچکس حرف نزن.
without a word
بدون حرف زدن، بدون گفتن چیزی
She left without a word.
او بدون گفتن چیزی رفت.
a man/woman of few words
مرد/زن کمحرف
My colleague is a woman of few words.
همکارم، زن کمحرفی است.
not a word to somebody
به کسی چیزی نگفتن
Remember—not a word to Peter about any of this.
یادت باشد؛ راجع به هیچکدام از اینها به پیتر چیزی نگویی.
to breathe a word
یک کلمه گفتن
He never breathed a word of this to me.
او هیچوقت یک کلمه هم درباره این به من نگفت.
to take ones word for it
حرف کسی را باور کردن
I can't prove it—you'll have to take my word for it.
من نمیتوانم اثباتش کنم؛ تو باید حرف من را باور کنی.