[اسم]

youth

/juːθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جوان

معادل ها در دیکشنری فارسی: جوان
مترادف و متضاد adolescent teenager young man old man
a youths club
باشگاه جوانان
a gang of youths
گروهی از جوانان

2 جوانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جوانی شباب
مترادف و متضاد adolescence early years adulthood old age
  • 1.She regrets that she spent her youth traveling and not studying.
    1. او افسوس می‌خورد که در جوانی وقتش را به سفرکردن گذراند نه به درس‌خواندن.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان