[اسم]

zigzag

/ˈzɪɡzæɡ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زیگزاگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: چپ‌اندرقیچی زیگزاگ
  • 1.The path rose in zigzags up the hillside.
    1. مسیر به صورت زیگزاگ تا بالای تپه امتداد داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان