Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . کنسول
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
el cónsul
/kˈɔnsul/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: cónsules]
[مونث: cónsul]
1
کنسول
نماینده
1.La alcaldesa de la ciudad fronteriza se reunió con el cónsul para hablar de las relaciones entre los dos países.
1. شهردار شهر مرزی با کنسول دیدار کرد تا درمورد روابط دو کشور صحبت کنند.
کلمات نزدیک
complicado
autodidacta
así que
a eso de
qué casualidad
cultivar
diacrítico
docente
enfermizo
huelga
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان