Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . ایستادن
2 . بیدار شدن
3 . بلند کردن
4 . برداشتن
5 . لغو کردن
6 . تأسیس کردن
7 . ساختن
8 . خراب کردن
9 . جمع کردن
10 . پاک کردن (کوبا، مکزیک و ونزوئلا)
11 . قیام کردن
12 . کنده شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
levantarse
/lˌeβantˈaɾse/
فعل بازتابی
[گذشته: me levanté]
[حال: me levanto]
[گذشته: me levanté]
[گذشته کامل: levantado]
صرف فعل
1
ایستادن
بلند شدن
1.Levántate que el suelo no está limpio.
1. بلند شو که کف زمین تمیز نیست.
2
بیدار شدن
بلند شدن
1.¿A qué hora te levantaste hoy?
1. امروز ساعت چند بیدار شدی؟
3
بلند کردن
بالا آوردن
(levantar)
1.Levanta la mano si quieres ir al parque.
1. اگر میخواهی به پارک بروی، دستت را بلند کن.
2.No es capaz de levantar la maleta.
2. او نمیتواند چمدان را بلند کند.
4
برداشتن
بلند کردن
(levantar)
1.Se inclinó para levantar la silla del suelo.
1. او خم شد تا صندلی را از روی زمین بردارد.
5
لغو کردن
فسخ کردن، برداشتن
(levantar)
1.El tribunal debe levantar la orden de detención.
1. دادگاه باید دستور بازداشت را لغو کند.
6
تأسیس کردن
بنا نهادن
(levantar)
1.Mi abuelo levantó su compañía en 1939.
1. پدربزرگم شرکتش را در سال 1939 تأسیس کرد.
7
ساختن
(levantar)
1.La torre del reloj se levantó en 1836.
1. برج ساعت در سال 1836 ساخته شد.
8
خراب کردن
جمع کردن
(levantar)
1.Levantaron el laboratorio para dejar sitio a la nueva escuela.
1. آزمایشگاه را خراب کردند تا برای مدرسه جدید جا باز شود.
9
جمع کردن
(levantar)
1.Levanta tus cosas de la mesa.
1. وسایلت را از روی میز جمع کن.
10
پاک کردن (کوبا، مکزیک و ونزوئلا)
از بین بردن
(levantar)
1.¿Qué se puede hacer para levantar una mancha de vino?
1. برای از بین بردن لکه شراب چهکار میشود انجام داد؟
11
قیام کردن
1.Caín se levantó contra Abel y lo mató.
1. "کائین" علیه "آبل" قیام کرد و او را کشت.
12
کنده شدن
بلند شدن
1.Tenía el cuerpo quemado y se le levantaba la piel al tocarla.
1. بدنش سوخته بود و وقتی که به آن دست میزدی، پوستش کنده میشد.
کلمات نزدیک
lavar
jugar
habitual
fin de semana
festivo
libre
limpiar
llamada
matinal
multar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان