[فعل]

aborder

/abɔʀde/
فعل گذرا
[گذشته کامل: abordé] [حالت وصفی: abordant] [فعل کمکی: avoir ]

1 برخورد کردن به برخوردن به

مترادف و متضاد heurter
aborder quelqu'un/quelque chose
به کسی/چیزی برخوردن
  • 1. Il a abordé mon voiture dans un clin d'œil.
    1. او در یک چشم به هم زدن به ماشینم برخورد.
  • 2. Nous l'abordons souvent dans la rue.
    2. ما معمولاً در خیابان به او برمی‌خوریم.

2 پهلو گرفتن (کشتی) به ساحل رسیدن

مترادف و متضاد accoster appareiller
aborder à/dans quelque part
در جایی پهلو گرفتن
  • 1. On doit aborder à Marseille.
    1. ما باید در "مارسی" پهلو بگیریم.
  • 2. Robinson Crusoé aborda dans une île déserte.
    2. "رابینسون کروزوئه" در یک جزیره متروکه پهلو گرفت.

3 سر (موضوعی، فعالیتی و...) رفتن پرداختن به

مترادف و متضاد entamer entreprendre traiter
aborder un sujet/un cours...
به موضوعی/کلاسی... پرداختن
  • 1. Elle aborde ses nouveaux cours avec plaisir.
    1. او با لذت سر کلاس‌های جدیدش می‌رود.
  • 2. J'aborde une nouvelle vie avec enthousiasme.
    2. من با شوق سر زندگی جدیدم می‌روم.

4 برای صحبت به (کسی) نزدیک شدن سر صحبت را با (کسی) باز کردن

informal
مترادف و متضاد s'approcher
aborder quelqu'un
سر صحبت را با کسی باز کردن
  • 1. Il a abordé cette jeune fille dans la discothèque.
    1. در دیسکو سر صحبت را با آن دختر جوان باز کرد.
  • 2. Il a abordé un passant pour demander son chemin.
    2. به عابری نزدیک شد تا آدرس بپرسد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان