Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . ادعا کردن
2 . اثبات کردن
3 . اظهار داشتن
4 . با اعتماد به نفس رفتار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
affirmer
/afiʀme/
فعل گذرا
[گذشته کامل: affirmé]
[حالت وصفی: affirmant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
ادعا کردن
affirmer faire quelque chose
انجام کاری را ادعا کردن
1. Il a affirmé n'avoir jamais menti aux journalistes.
1. او ادعا کرد که هیچ وقت به روزنامهنگاران دروغ نگفته است.
2. Le prévenu affirme ne pas être coupable.
2. متهم ادعا میکند گناهکار نیست.
2
اثبات کردن
affirmer que...
اثبات کردن که...
1. J'affirme qu'elle n'était pas là hier.
1. من اثبات میکنم که او دیروز آنجا نبود.
2. J'affirme que je n'en savais rien.
2. ادعا میکنم که هیچی ازش نمیدانم.
affirmer quelque chose
چیزی را اثبات کردن
Le professeur a affirmé son autorité dans la salle de classe.
استاد قدرتش را در کلاس اثبات کرد.
3
اظهار داشتن
گفتن
affirmer faire quelque chose
انجام کاری را اظهار داشتن
Le prévenu affirme ne pas être coupable.
متهم اظهار میدارد گناهکار نیست.
4
با اعتماد به نفس رفتار کردن
(s'affirmer)
1.Ce jeune garçon s'affirme.
1. این پسر جوان با اعتماد به نفس رفتار میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
affirmative
affirmation
affirmatif
affiné
affinité
affleurement
affleurer
affligeant
affliger
affluence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان