[اسم]

la balance

/balɑ̃s/
قابل شمارش مونث

1 خبرچین جاسوس

  • 1.Ce mec est une balance.
    1. این پسر یک خبرچین است.
  • 2.Une balance va informer la police.
    2. یک جاسوس پلیس را خبر خوهد کرد.

2 ترازو

  • 1.Il pose les haricots sur le plateau de la balance.
    1. او لوبیاها را روی کفه ترازو می‌گذارد.
  • 2.Une balance juste.
    2. یک ترازوی دقیق.

3 برج میزان صورت فلکی میزان (la Balance)

4 توازن تعادل

  • 1.La balance commerciale
    1. توازن تجاری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان