Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . زخمی کردن
2 . خود را زخمی کردن
3 . جریحهدار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
blesser
/blese/
فعل گذرا
[گذشته کامل: blessé]
[حالت وصفی: blessant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
زخمی کردن
مجروح کردن، آسیب رساندن
1.Heureusement, le chien n'a pas blessé le garçon.
1. خوشبختانه سگ پسربچه را زخمی نکرد.
2.Plusieurs personnes ont été blessées dans l'attentat.
2. چندین نفر در حمله مجروح شدند.
2
خود را زخمی کردن
(se blesser)
1.Je me suis blessé en faisant du jardinage.
1. من با باغبانی کردن خود را زخمی کردم.
3
جریحهدار کردن
1.Blesser qqn dans ses sentiments
1. احساسات کسی را جریحهدار کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
blessant
bled
blazer
blatte
blasé
blessure
blessé
blet
bleu
bleu clair
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان