Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . بیرون شهر
2 . کمپین
3 . روستا
4 . لشکرکشی
5 . میدان عمل
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la campagne
/kɑ̃paɲ/
قابل شمارش
مونث
[جمع: campagnes]
1
بیرون شهر
دشت و دمن
à la campagne
در بیرون شهر
1. Grand-père est si heureux d'aller à la campagne.
1. پدربزرگ از رفتن به دشت و دمن خوشحال است.
2. Mes parents ont une ferme à la campagne.
2. والدینم یک مرزعه در بیرون شهر دارند.
2
کمپین
پویش
مترادف و متضاد
défi
une campagne de marketing/publicitaire/électorale
کمپین تجاری/تبلیغاتی/انتخاباتی
Le supermarché fait une campagne publicitaire.
سوپرمارکت یک کمپین تبلیغاتی به راه میاندازد.
l'objectif de la campagne
هدف پویش
L'objectif de la campagne est d'affaiblir l'opposition.
هدف پویش تضعیف مخالفان است.
entreprendre/faire une campagne
پویش به راه انداختن
1. Ils ont fait campagne contre l'alcool au volant.
1. ضد مصرف بیش از حد الکل پویشی به راه انداختهاند.
2. Le ministre de l'Éducation entreprend une campagne sur les méfaits du tabac.
2. وزیر آموزش و پرورش پویشی درباره مضرات تنباکو به راه میاندازد.
3
روستا
مترادف و متضاد
ville
passer ses vacances à la campagne
تعطیلات را در روستا گذراندن
J'ai fini par partir, je passerai mes vacances à la campagne.
بالأخره رفتم، تعطیلاتم را در روستا خواهم گذراند.
respirer l'air de la campagne
هوای روستا را استشمام کردن
Bien sûr, elle prenait part aux tâches mais c'était surtout pour se changer les idées et respirer l'air frais de la campagne.
قطعاً در انجام کارها مشارکت میکند اما میرود به روستا تا تجدید نظر [کند] و کمی از هوای تازه آنجا را استشمام کند.
4
لشکرکشی
مبارزه
specialized
faire/être en... campagne
مبارزه کردن
Les troupes sont en campagne.
سربازان با هم مبارزه میکنند [...در میدان نبرد هستند.]
5
میدان عمل
specialized
entrer/se mettre en campagne
وارد میدان عمل شدن
1. Il s'est mis en campagne pour que son enfant ait une place dans la crèche.
1. او وارد میدان عمل شد تا فرزندش جایگاه خوبی در مهدکودک داشته باشد.
2. Les militants écologistes sont entrés en campagne.
2. فعالان محیطزیست وارد میدان عمل شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
campagnard
camp
camoufler
camouflage
camomille
campanule
campement
camper
campeur
camphre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان