[اسم]

la chronologie

/kʀɔnɔlɔʒi/
قابل شمارش مونث

1 رویدادشماری گاه‌شماری وقایع

  • 1.Il étudie la chronologie de l'histoire de France.
    1. او گاه‌شماری وقایع تاریخ فرانسه را مطالعه می‌کند.
  • 2.La chronologie montre les dates les plus importantes.
    2. رویدادشماری مهمترین تاریخ‌ها را نشان می‌دهد.

2 ترتیب زمانی

  • 1.La chronologie d'une affaire judiciaire.
    1. ترتیب زمانی کاری قضایی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان