[صفت]

clair

/klɛʀ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: claire] [جمع مونث: claires] [جمع مذکر: clair]

1 روشن رنگ روشن

مترادف و متضاد blanc éclatant lumineux vif
vert/bleu/chambre/un peau... clair(e)
سبز/آبی/اتاق/پوست... روشن
  • 1. C’est une pièce très claire.
    1. این اتاقی روشن است.
  • 2. Je sélectionne une couleur claire.
    2. من رنگی روشن انتخاب می‌کنم.
  • 3. Les murs doivent être de couleur claire.
    3. دیوارها باید به رنگ روشن باشند.

2 صاف (آسمان) آفتابی

مترادف و متضاد dégagé
le ciel clair
آسمان آفتابی
  • Regarde ce ciel clair !
    به این آسمان صاف نگاه کن.

3 زلال شفاف (آب)

مترادف و متضاد dégagé distinct limpide pur transparent sourd troublé
eau/son... clair(e)
آب/صدای... زلال
  • 1. Il a une voix claire.
    1. او صدای زلالی دارد.
  • 2. L'eau des torrents de montagne est claire.
    2. آب مسیل کوهستانی، زلال است.
  • 3. Rincez à l'eau claire !
    3. با آب زلال آبکشی کنید. [زیر شیر آب، آبکشی کنید.]

4 واضح

مترادف و متضاد compréhensible explicite intelligible ambigu confus
explication/raisons ...clair(es)
توضیح/دلیل... واضح
  • Une explication parfaitement claire, ça suffit.
    توضیحی کاملاً واضح، کافی است.
Il est clair que...
واضح است که...
  • 1. Il est clair que le prix des fruits va augmenter.
    1. واضح است که قیمت میوه بالا خواهد رفت.
  • 2. Il est claire que tu a approfondi ta connaissance langagières.
    2. واضح است که دانش زبانی‌ات را بالا بردی.
C'est clair comme le jour.
مثل روز روشن است. [خیلی واضح است.]

5 رقیق آبکی

مترادف و متضاد aérer fluide consistant dense épais
une sauce/soupe... claire
سسی/سوپی... آبکی
  • 1. Il faut que nous nourrissions les malades aux soupes claire.
    1. باید به بیماران سوپ آبکی بدهیم.
  • 2. Il faut une sauce claire pour ce repas.
    2. این غذا، سس رقیق می‌خواهد.
[قید]

clair

/klɛʀ/
قابل مقایسه

6 واضح به‌طور واضح

مترادف و متضاد clairement
Parler/dire/montrer... clair
به‌طور واضح حرف زدن/گفتن/نشان دادن...
  • 1. Je parle clair, tu ne me comprends pas ?
    1. من واضح حرف می‌زنم. متوجه نمی‌شوی؟
  • 2. Soyez plus clair.
    2. واضح‌تر حرف بزنید.
[اسم]

le clair

/klɛʀ/
قابل شمارش مذکر

7 روشنایی نور

مترادف و متضاد lumière
au clair de lune/de la lampe
زیر نور ماه/چراغ
  • 1. J'étudie au clair de la lampe.
    1. من زیر نور چراغ درس می‌خوانم.
  • 2. Les amoureux se promènent au clair de lune.
    2. عاشقان زیر نور ماه قدم می‌زنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان