[فعل]

confiner

/kɔ̃finˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: confiné] [حالت وصفی: confinant] [فعل کمکی: avoir ]

1 حبس کردن محبوس کردن

مترادف و متضاد restreindre
confiner quelqu'un
کسی را محبوس کردن
  • 1. La jeunesse une fois passée, il est rare que l'on reste confiné dans l'insolence.
    1. هنگامی که جوانی پایان پذیرد، به‌ندرت پیش می‌آید که انسان همچنان در غرور خویش محبوس بماند. [خود را در غرور خودش محبوس کند.]
  • 2. Les inondations les avaient confinés au premier étage de la maison.
    2. سیل آنها را در طبقه اول خانه محبوس کرده بود.
  • 3. Sa grande timidité la confine dans un rôle secondaire.
    3. خجالتی بودن بیش از حدش او را در شخصیت دیگری محبوس کرده است. [به دلیل خجالت بیش از حد نمی‌تواند شخصیت اصلی خود را بروز بدهد.]

2 خود را قرنطینه کردن خود را محبوس کردن (se confiner)

مترادف و متضاد s'enfermer s'isoler se cloîtrer
  • 1.Il y a bien longtemps qu'elle a décidé de se confiner au couvent.
    1. مدت‌ها او خود را در صومعه محبوس کرده است.
Se confiner chez soi
خود را در خانه قرنطینه کردن
  • A cause du virus épidémique de Corona, on se confine chez soi.
    به علت ویروس شایع کرونا، مردم خودشان را در خانه قرنطینه می‌کنند.

3 در مرز بودن نزدیک بودن (به)

مترادف و متضاد côtoyer friser
confiner à quelque chose
در مرز چیزی بودن
  • 1. La Suisse confine à la France.
    1. سوئیس در مرز با فرانسه است.
  • 2. Les prairies qui confinent à la rivière.
    2. مراتعی که به رودخانه نزدیک هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان