[فعل]

conquérir

/kɔ̃keʀiʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: conquis] [حالت وصفی: conquérant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تسخیر کردن تصرف کردن

  • 1.L'armée a conquis le château après un siège.
    1. ارتش بعد از یک محاصره کاخ را تصرف کرد.
  • 2.Les entreprises innovent pour conquérir de nouveaux marchés.
    2. شرکت‌ها برای تسخیر کردن بازارهای جدید نوآوری می‌کنند.

2 شیفته‌ی خود کردن به دام انداختن

  • 1.Il a conquis sa future femme par sa prévenance.
    1. او با مهربانی‌اش زن آینده‌اش را شیفته‌ی خود کرد.
  • 2.Sa bonté m'a conquis.
    2. مهربانی‌اش مرا شیفته‌ی خود کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان