[اسم]

la conscience

/kɔ̃sjɑ̃s/
قابل شمارش مونث

1 هشیاری آگاهی، وقوف

مترادف و متضاد perception sens sentiment
avoir conscience de...
به... آگاه بودن
  • C'est quelqu'un de sérieux, qui a conscience de ses responsabilités.
    او آدمی جدی است و به مسئولیت‌هایش آگاه است.
avec beaucoup de conscience
با هشیاری زیاد
  • Il fait son travail avec beaucoup de conscience.
    او کارش را با هشیاری زیاد انجام می‌دهد.
J'en suis conscient.
من بهش واقفم.

2 وجدان ضمیر، باطن

مترادف و متضاد esprit
avoir la conscience tranquille
وجدان راحتی داشتن
  • Maintenant qu'il a payé ses dettes, il a la conscience tranquille.
    اکنون که قرض‌هایش را پرداخت کرده، وجدان راحتی دارد.
la conscience en paix
با وجدان آسوده
  • Elle a fait son devoir et peut rentrer chez elle la conscience en paix.
    او کارش را کرده و حالا می‌تواند با وجدان آسوده به خانه برگردد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان