Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تصدیق کردن
2 . (مرگ کسی را) گواهی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
constater
/kɔ̃state/
فعل گذرا
[گذشته کامل: constaté]
[حالت وصفی: constatant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تصدیق کردن
به تحقیق رساندن
formal
مترادف و متضاد
apercevoir
découvrir
noter
observer
remarquer
ignorer
constater quelque chose
چیزی را تصدیق کردن
1. Elle n'a pas pu faire autrement que de constater leur absence.
1. کار دیگری نتوانست بکند جز اینکه غیابشان را تصدیق کند.
2. J'ai constaté une amélioration dans la performance de cet employé.
2. من بهبود عملکرد این کارمند را تصدیق کردم.
3. Je constate maintenant que j'ai fait une erreur.
3. اکنون تصدیق میکنم که اشتباه کردهام.
2
(مرگ کسی را) گواهی کردن
ضبط کردن
specialized
مترادف و متضاد
certifier
consigner
constater le décès
مرگ کسی را گواهی کردن
Le médecin légiste est venu constater le décès.
پزشک پزشکی قانونی آمد مرگش را گواهی کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
constatation
constat
constante
constant
constance
constellation
constellé
consternant
consternation
consterner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان