[صفت]

consterné

/kɔ̃stɛʀne/
قابل مقایسه

1 مبهوت حیرت زده، متحیر

  • 1.Lorsque je suis arrivé à Calgary, j'ai été consterné de voir ce qui s'y passait.
    1. هنگامی که به "کالگاری" رسیدم از دیدن آنچه که در آنجا اتفاق می‌افتاد مبهوت شده بودم.
  • 2.Quand j'ai appris son décès la semaine dernière, j'ai été consterné.
    2. هفته پیش هنگامی که خبر درگذشتش را فهمیدم، متحیر شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان