[فعل]

décharger

/deʃaʀʒe/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: déchargé] [حالت وصفی: déchargeant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تخلیه کردن خالی کردن

  • 1.De retour de vacances, il décharge le coffre de la voiture.
    1. در بازگشت از تعطیلات، او صندوق اتومبیل را خالی می‌کند.
  • 2.J'ai besoin de quelqu'un pour décharger le fourgon.
    2. من برای تخلیه کردن (بار) کامیونت به یک نفر نیاز دارم.

2 خالی کردن شارژ (وسایل الکتریکی)

3 بار از دوش (کسی) برداشتن

  • 1.Ses employés le déchargent de presque tout.
    1. کارمندانش تقزیبا بار همه چیز را از روی دوشش برمی‌دارند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان