[فعل]

décontenancer

/dekɔ̃tnɑ̃sˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: décontenancé] [حالت وصفی: décontenançant] [فعل کمکی: avoir ]

1 سراسیمه کردن آشفته کردن، مضطرب کردن

  • 1.Il décontenance ses adversaires par son aplomb.
    1. او با اعتماد به نفسش حریفانش را آشفته می‌کند.

2 ناامید کردن مایوس کردن، دلسرد کردن

3 سراسیمه شدن مضطرب شدن (se décontenancer)

  • 1.Il se décontenance facilement.
    1. او راحت مضطرب می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان