[اسم]

la démesure

/dem(ə)zyʀ/
قابل شمارش مونث

1 بی‌شرمی بی‌حرمتی

  • 1.Il raconte n'importe quoi, c'est de la démesure.
    1. او هرچیزی را تعریف می‌کند، این بی‌شرمی است.

2 افراط زیاده‌روی

  • 1.Après avoir gagné au loto, il a vécu dans la démesure.
    1. بعد از برنده شدنش در لاتاری، او در افراط زندگی کرد.
  • 2.Elle achète tout ce qu'elle trouve, c'est de la démesure.
    2. او هرچه که می‌بیند میخرد، این افراط است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان