[فعل]

s'ennuyer

/ɑ̃nɥije/
فعل بی قاعده فعل بازتابی
[گذشته کامل: ennuyé] [حالت وصفی: ennuyant] [فعل کمکی: être ]

1 خسته شدن حوصله (کسی) سر رفتن

مترادف و متضاد se morfonder
  • 1.Ils se sont ennuyés pendant le voyage.
    1. در طول سفر خسته شدند. [سفر خسته‌شان کرد.]
s'ennuyer de quelque chose
از چیزی خسته شدن
  • 1. Il s'ennuie de ces jours-ci.
    1. از این روزها خسته شده‌‌است.
  • 2. Je m'ennuie de ce jeu.
    2. از این بازی خسته شده‌ام.

2 حوصله (را) سر بردن کسل کردن، خسته کردن (ennuyer)

مترادف و متضاد déranger importuner préoccuper rebuter tracasser désennuyer divertir
ennuyer quelqu'un
حوصله کسی را سر بردن
  • 1. Cette pièce de théâtre ennuie beaucoup de spectateurs.
    1. این نمایشنامه تئاتر خیلی از تماشاچیان را خسته کرد.
  • 2. Il a ennuyé tout le monde avec son long discours.
    2. او حوصله‌ی همه را با سخنرانی طولانی‌اش سر برد.

3 مزاحم شدن (ennuyer)

مترادف و متضاد déranger gêner importuner
ennuyer quelqu'un
مزاحم کسی شدن
  • 1. Excusez-moi de vous ennuyer.
    1. عذر می‌خواهم که مزاحمتان شدم.
  • 2. Je vous ennuie encore avec mes questions.
    2. دوباره با سوالاتم مزاحمت می‌شوم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان