[اسم]

la figure

/figyʀ/
قابل شمارش مونث

1 صورت

  • 1.Cet adolescent avait des boutons sur toute la figure.
    1. این نوجوان جوش‌هایی روی تمام صورتش داشت.

2 قیافه چهره، ریخت

  • 1.Tu aurais vu sa figure à l'annonce de la nouvelle !
    1. تو قیافه‌اش را هنگام اعلام خبر دیدی؟

3 شکل (هندسی)

  • 1.Prouvez que cette figure est un rectangle !
    1. ثابت کنید که این شکل (هندسی) یک مستطیل است!

4 اندام

  • 1.Je ne suis pas satisfait de ma figure.
    1. من از اندامم راضی نیستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان