[فعل]

frémir

/fʀemiʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: frémi] [حالت وصفی: frémissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 لرزیدن (از احساسات)

  • 1.J'ai frémi de joie en entendant cette bonne nouvelle.
    1. به هنگام شنیدن این خبر خوب از شادی لرزیدم.
  • 2.Ma petite sœur frémit au son de la voix de papa.
    2. خواهر کوچکم از صوت صدای بابا می‌لرزید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان