[اسم]

la frénésie

/fʀenezi/
قابل شمارش مونث

1 آشفتگی حالت جنون آمیز، جنون

  • 1.Je deviens dangereux, à la limite de la frénésie.
    1. من خطرناک شده‌ام، در مرز جنون (هستم).
  • 2.Les gens ont été pris de frénésie lorsque ce nouveau magasin a ouvert.
    2. هنگامی که این مغازه جدید باز شد مردم غرق در آشفتگی شدند.

2 میل شدید ولع، ویار

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان