[اسم]

la fréquence

/fʀekɑ̃s/
قابل شمارش مونث

1 تعدد فراوانی، کثرت

  • 1.La fréquence de ces phénomènes
    1. تعدد این رویدادها

2 موج (رادیو)

  • 1.Radio émettant sur telle fréquence
    1. رادیویی که روی این فرکانس پخش می‌شود

3 تناوب تکرار

  • 1.La fréquence de ses visites auprès des malades est régulière.
    1. تناوب دیدارهایش از بیماران قاعده‌مند است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان