[فعل]

habiller

/abije/
فعل گذرا
[گذشته کامل: habillé] [حالت وصفی: habillant] [فعل کمکی: avoir ]

1 لباس پوشاندن

مترادف و متضاد vêtir déshabiller dévêtir
habiller quelqu'un
به کسی لباس پوشاندن
  • 1. Elle habille sa fille de façon ridicule.
    1. او دخترش را به شیوه‌ای خنده‌دار لباس می‌پوشاند.
  • 2. Je dois habiller mes enfants pour l'école.
    2. من باید بچه‌هایم را لباس بپوشانم تا بروند مدرسه.

2 لباس پوشیدن پوشیدن (s'habiller)

مترادف و متضاد se déshabiller
s'habiller (tard/bien...)
(دیر/خوب...) لباس پوشیدن
  • 1. Dépêche-toi. Mange vite et habille-toi.
    1. عجله کن. سریع (غذایت را) بخور و لباس بپوش.
  • 2. Elle s'est habillée tard.
    2. او دیر لباس پوشید.
  • 3. Laissez-moi dix minutes pour m'habiller.
    3. ده دقیقه به من وقت بدهید تا لباس بپوشم.
s'habiller en noir/savoir s'habiller
مشکی پوشیدن/بلد بودن چطور لباس پوشیدن
  • 1. Elle sait s'habiller pour toutes les situations.
    1. او بلد است در هر موقعیتی چطور لباس بپوشد.
  • 2. Il s'habille toujours en noir.
    2. او همیشه مشکی می‌پوشد.

3 (کاغذدیواری، فرش و...) کردن پوشاندن

مترادف و متضاد garnir recouvrir tendre
habiller quelque part de papier peint/d'une tapisserie/d'une étoffe...
جایی را کاغذدیواری/فرش/عایق‌بندی... کردن
  • 1. J'aimerais habiller ma chambre de papier peint de Bob l'éponge.
    1. دوست دارم اتاقم را کاغذدیواری باب اسفنجی بکنم.
  • 2. Nous avons habillé les murs de matériaux isolants.
    2. ما دیوارها را با مواد عایق پوشاندیم.
  • 3. On va évacuer la maison pour qu'on puisse l'habiller d'une tapisserie.
    3. قرار است خانه را تخلیه کنیم تا بتوانیم آن را فرش کنیم.

4 برازنده بودن به آمدن به

مترادف و متضاد aller avantager embellir
habiller quelqu'un
به کسی آمدن
  • 1. Ce chapeau t'habille vraiment.
    1. این کلاه واقعاً بهت می‌آید.
  • 2. Ce tailleur l'habille bien.
    2. این کت‌دامن بسیار به او می‌آید.

5 برای خود لباس خریدن برای خود لباس تهیه کردن (s'habiller)

s'habiller (sur catalogue/des boutiques...)
برای خود (از روی کاتالوگ/از مغازه‌ها...) لباس خریدن
  • 1. Elle s'habille sur catalogue.
    1. او برای خودش از روی کاتالوگ لباس می‌خرد.
  • 2. Il s'habille des boutiques du nord de la ville.
    2. او از مغازه‌های بالای شهر برای خودش لباس می‌خرد.

6 توی (مرغ، بادمجان و...) را خالی کردن

مترادف و متضاد brider parer vider
habiller une volaille/un poulet/une aubergine...
توی ماکیان/مرغ/بادمجان... را خالی کردن
  • 1. Il faut que vous habilliez l'aubergine très vite.
    1. باید سریعاً توی بادمجان را خالی بکنید.
  • 2. Ma mère a habillé le poulet pour le rôtir.
    2. مادرم توی مرغ را خالی کرد تا سرخش کند.

7 طور دیگر جلوه دادن جور دیگر نشان دادن

مترادف و متضاد camoufler masquer
habiller quelque chose
چیزی را جور دیگری نشان دادن
  • 1. Il a envie d'habiller la vérité.
    1. تمایل دارد حقیقت را جور دیگری نشان بدهد.
  • 2. Le gouvernement habille une augmentation d'impôts de promesses d'amélioration sociale.
    2. دولت افزایش مالیات را با وعده بهبود اوضاع اجتماعی طور دیگری جلوه می‌دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان