Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . ابتکار
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
l'initiative
/inisjativ/
قابل شمارش
مونث
1
ابتکار
قریحه
prendre l'initiative de (faire) quelque chose
ابتکار عمل (انجام) کاری را به دست گرفتن
1. C’est lui qui a pris l’initiative de la création d’un groupe de recherche.
1. او بود که ابتکار عمل را به دست گرفتن و گروه تحقیقاتی را درست کرد.
2. La journaliste a pris l'initiative d'interviewer cet exilé politique.
2. روزنامهنگار ابتکار عمل را به دست گرفت و از آن تبعیدی سیاسی مصاحبه کرد.
faire preuve d'initiative
از خود ابتکار نشان دادن
Elle a toujours fait preuve d'initiative.
او همیشه از خودش ابتکار نشان دادهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
initiation
initiateur
initialement
initiale
initial
initier
initié
injecter
injection
injonction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان