[صفت]

insignifiant

/ɛ̃siɲifjˈɑ̃/
قابل مقایسه

1 کم‌اهمیت بی‌اهمیت، بی‌ارزش

  • 1.On échangeait des paroles insignifiantes.
    1. ما حرف‌های بی‌اهمیتی با هم رد و بدل می‌کردیم.

2 ناچیز جزئی، ناقابل

  • 1.Détails insignifiants
    1. جزئیات ناچیز
  • 2.Ses romans ne lui rapportaient que des droits insignifiants.
    2. رمان‌هایش تنها برایش حقوق ناچیزی به همراه آورد.

3 بی‌هویت بدون ویژگی

  • 1.Rose était laide, plate, insignifiante.
    1. رز زشت، معمولی و بی‌‌هویت بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان