Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . مستقر شدن
2 . نصب کردن
3 . نصب کردن
4 . مستقر کردن
5 . منصوب کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
s'installer
/ɛ̃stale/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: installé]
[حالت وصفی: installant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
مستقر شدن
جای گرفتن، اقامت کردن
مترادف و متضاد
emménager
se fixer
déménager
s'installe quelque part
جایی مستقر شدن
1. Il s'installe à Téhéran pour se rapprocher de sa famille.
1. او در تهران مستقر میشود تا به خانوادهاش نزدیک باشد.
2. Ils se sont installés dans une ancienne ferme.
2. آنها در مزرعهای قدیمی مستقر شدهاند.
3. On doit d'bord s'installer quelque part.
3. ابتدا باید جایی مستقر شویم.
2
نصب کردن
قرار دادن، گذاشتن، کار گذاشتن
(installer)
مترادف و متضاد
placer
poser
installer quelque chose
چیزی را نصب کردن
1. Il a installé l'antenne parabolique sur la toile.
1. او آنتن را روی سقف نصب کرد.
2. Mon père a installé la bibliothèque dans le couloir.
2. پدرم کتابخانه را در راهرو نصب کرد [قرار داد.]
3
نصب کردن
دانلود کردن
(installer)
مترادف و متضاد
télécharger
installer un logiciel/un programme...
نرمافزار/برنامه... را نصب کردن
1. Exécutez le programme après l'avoir installé.
1. بعد از نصب برنامه، آن را اجرا کنید.
2. J'ai installé le logiciel sur mon ordinateur.
2. من نرمافزار را روی کامپیوترم نصب کردم.
4
مستقر کردن
جای دادن، خانه دادن
(installer)
مترادف و متضاد
loger
Installer quelqu'un
کسی را مستقر کردن
1. Ils ont installé leur fils dans leur maison de campagne.
1. آنها پسرشان را در خانهای در روستا مستقر کردند.
2. Le gouvernement a déjà installé les réfugiés dans la campagne.
2. دولت، پناهجویان را در حاشیه شهر قبلاً مستقر کردهاست.
5
منصوب کردن
(installer)
مترادف و متضاد
introniser
destituer
installer quelqu'un
کسی را منصوب کردن
Le Premier ministre a installé le magistrat le 27 octobre.
نخستوزیر در 27 اکتبر رئیس دادگاه را منصوب کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
installation
installateur
instable
instabilité
inspirer
installé
instamment
instance
instant
instantané
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان