[فعل]

intégrer

/ɛ̃tegʀe/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: intégré] [حالت وصفی: intégrant] [فعل کمکی: avoir ]

1 وارد کردن گنجاندن

  • 1.Il faudrait intégrer quelques illustrations au texte.
    1. باید چندین تصویر در متن گنجاند.
  • 2.La mise à jour du logiciel intègre de nouvelles fonctionnalités.
    2. به روز رسانی نرم‌افزار ویژگی‌های جدیدی (در آن) وارد می‌کند.

2 (در آزمون ورودی) قبول شدن

  • 1.Marc a intégré Polytechnique.
    1. "مارک" (در آزمون ورودی) "پلی‌تکنیک" قبول شد.

3 خود را وفق دادن (s'intégrer)

  • 1.Les nouveaux arrivants s'intègrent bien dans notre village.
    1. تازه‌واردها در دهکده ما به خوبی خود را وفق می‌دهند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان