[فعل]

manger

/mɑ̃ʒe/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: mangé] [حالت وصفی: mangeant] [فعل کمکی: avoir ]

1 خوردن مصرف کردن

مترادف و متضاد absorber consommer ingérer s'alimenter se nourrir jeûner
  • 1.J'aime beaucoup manger et dormir.
    1. خوردن و خوابیدن را خیلی دوست دارم!
manger quelque chose
چیزی را خوردن
  • 1. Je suis végétarien et je ne mange pas de viande.
    1. من گیاه‌خوار هستم و گوشت نمی‌خورم.
  • 2. Mangez des légumes plus souvent !
    2. سبزیجات، بیشتر مصرف کنید.
manger ses mots
حرف‌های خود را خوردن
  • Je voulais parler au directeur mais j'ai mangé mes mots.
    می‌خواستم با مدیر حرف بزنم اما حرفم را خوردم.

2 جویدن [حیوانات]

مترادف و متضاد piquer rogner vermoulu
manger quelque chose
چیزی را جویدن
  • 1. Les fourmis manges des pains.
    1. مورچه‌ها نان را می‌جوند.
  • 2. Les termites mangent la charpente.
    2. موریانه‌ها چارچوب را می‌جوند.
  • 3. Les vers ont mangé les armoires.
    3. کرم‌ها، مبل‌ها را جویده‌اند.

3 خوردن پوساندن، از بین بردن

مترادف و متضاد altérer corroder entamer rogner
manger quelque chose
چیزی را فرسودن
  • 1. L'air mange le metal.
    1. هوا، فلز را می‌فرساید.
  • 2. La rouille mange la carrosserie
    2. زنگ فلز، بدنه اتومبیل را می‌خورد.

4 هدر دادن حیف‌ومیل کردن، اسراف کردن

مترادف و متضاد dilapider dissiper engloutir
manger quelque chose
چیزی را هدر دادن
  • 1. Ces travaux ont mangé toutes ses économies.
    1. این کارها همه ذخیره پولش را هدر داد.
  • 2. Et ça va me manger combien de temps, ces conneries ?
    2. حالا این کارهای احمقانه چقدر زمان هدر می‌دهد؟

5 استفاده کردن مصرف کردن

مترادف و متضاد user utiliser
manger quelque chose
چیزی را مصرف کردن
  • 1. En veille, les téléviseurs mangent de l'électricité.
    1. قدیم‌ها، دستگاه‌های تلویزیون برق مصرف می‌کردند.
  • 2. Voiture qui mange de l'huile.
    2. ماشینی که روغن مصرف می‌کند.

6 خورده شدن (se manger)

  • 1.Ce gâteau se mange chaud.
    1. این شیرینی گرم‌گرم خورده می‌شود.
  • 2.Le concombre se mange en salade.
    2. خیار توی سالاد خورده می‌شود.
[اسم]

le manger

/mɑ̃ʒe/
قابل شمارش مذکر

7 غذا

مترادف و متضاد bouffe nourriture repas
  • 1.On doit payer pour notre manger.
    1. مردم برای غذایشان پول پرداخت می‌کنند.
  • 2.On peut apporter son manger.
    2. می‌توانیم غذایش را بیاوریم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان