Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . بردن
2 . جلو افتادن (ورزش)
3 . منتهی شدن
4 . رسم کردن (هندسه)
5 . پیش بردن
6 . راهنمایی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
mener
/m(ə)ne/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: mené]
[حالت وصفی: menant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بردن
مترادف و متضاد
accompagner
emmener
mener quelque chose dans/à quelque part
کسی را به/در جایی [بردن]
1. L'autobus nous a menés au parc.
1. اتوبوس ما را به پارک بردهاست.
2. La guide les mena dans un lieu peu fréquenté par les touristes.
2. راهنما آنها را به جایی خواهد برد که توریستها کمتر رفتهاند.
3. Le cavalier a mené le cheval dans l'écurie.
3. سوارکار اسب را به اصطبل بردهاست.
2
جلو افتادن (ورزش)
در نتیجه پیش افتادن
مترادف و متضاد
dominer
1.Ce joueur mène par deux sets à un.
1. این بازیکن دو بر یک در این دست جلو افتاد.
2.Elle a mené pendant les dix premiers kilomètres.
2. او در ده کیلومتر اول جلو افتاد.
3.Les Blancs menaient 1 à 0.
3. تیم سفید 1 بر صفر جلو افتاد.
mener une compétition/course...
در رقابتی/مسابقهای... پیش افتادن
Il a mené la course.
او در مسابقه پیش افتادهاست.
3
منتهی شدن
مترادف و متضاد
aboutir à
aller
mener à quelque part
به جایی منتهی شدن
1. Cette route mène à leur ferme.
1. این جاده به مزرعهشان منتهی میشود.
2. J'ai conduit la route qui mène à l'Arc de Triomphe.
2. من در جادهای رانندگی کردم که به طاق پیروزی منتهی میشود.
4
رسم کردن (هندسه)
مترادف و متضاد
tracer
Mener une parallèle/une perpendiculaire...
خط موازی/خط قائم... رسم کردن
1. En géométrie, on apprendre comment mener les figures.
1. در هندسه یاد میگیریم چطور اشکال را رسم کنیم.
2. Les enfants ne peuvent pas mener correctement une parallèle.
2. بچهها نمیتوانند خط موازی را درست رسم کنند.
5
پیش بردن
هدایت کردن، رهبری کردن، اداره کردن
مترادف و متضاد
conduire
diriger
gérer
mener quelque chose
چیزی را پیش بردن
1. La présidente mène la réunion.
1. رئیس جمهور جلسه را پیش میبرد [هدایت میکند].
2. Le commissaire souhaite mener cette enquête librement.
2. کمیسر تمایل دارد این بازجویی را آزادانه پیش ببرد.
6
راهنمایی کردن
رساندن
مترادف و متضاد
guider
mener quelqu'un à quelque chose
کسی را به جایی بردن [رساندن]
1. Cela ne vous mènera à rien !
1. این مسئله تو را به هیچ جایی نمیرساند.
2. La recherche, où peut-elle me mener ?
2. این تحقیق مرا کجا میتواند ببرد؟
تصاویر
کلمات نزدیک
mendier
mendicité
mendiant
menaçant
menacer
mener une action
meneur
menhir
menotte
menottes
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان