[اسم]

l'ordonnance

/ɔʀdɔnɑ̃s/
قابل شمارش مونث

1 نسخه (پزشکی)

  • 1.Le médecin m'a donné une ordonnance pour le médicament.
    1. دکتر برای دارو به من یک نسخه داده است.
  • 2.Le médecin m'a fait une ordonnance.
    2. دکتر برایم یک نسخه نوشته است.

2 دستور فرمان، حکم

  • 1.Je te donnerai une ordonnance.
    1. من به تو حکمی خواهم داد.
  • 2.Ordonnance de police.
    2. دستور پلیس.

3 ترتیب نحوه‌ی قرارگیری، آرایش

  • 1.Ordonnance des mots dans la phrase
    1. آرایش کلمات در یک جمله‌واره
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان