[اسم]

l'ordre

/ɔʀdʀ/
قابل شمارش مذکر

1 ترتیب چینش

مترادف و متضاد arrangement classement disposition
par ordre alphabétique/chronologique...
به ترتیب حروف الفبا/زمان وقوع...
  • 1. Dans le dictionnaire, les mots sont triés par ordre alphabétique.
    1. در دیکشنری، کلمات به ترتیب حروف الفبا مرتب شده‌اند.
  • 2. Le nom des acteurs se sont présentés par ordre d’entrée en scène.
    2. نام بازیگران به ترتیب ورودشان روی صحنه نمایش داده شد.
  • 3. Les événements ont été présentés par ordre chronologique.
    3. اتفاقات به ترتیب زمان وقوعشان نمایش داده شدند.
l'ordre des mots
ترتیب کلمات
  • L'ordre des mots dans une phrase varie d'une langue à une autre.
    ترتیب کلمات در یک جمله از زبانی به زبان دیگر متفاوت است.

2 دستور فرمان

مترادف و متضاد commandement consigne directive injonction instruction interdiction
  • 1.Ça ne se discute pas, c’est un ordre.
    1. بحث نباشه. این یک دستوره!
être sous les ordres de quelqu'un
تحت فرمان کسی بودن
  • Les troupes étaient sous les ordres de l'officier supérieur.
    سربازان تحت فرمان افسر مافوق بودند.
donner un ordre à quelqu'un (de faire quelque chose)
به کسی دستور (انجام کاری) را دادن
  • Nous pensions qu'il allait redonner de l'ordre à Phillipe d'aller chercher des fruits.
    فکر کردیم که دوباره می‌خواست به فیلیپ دستور بدهد که برود کمی میوه بخرد.
recevoir un ordre/respecter l'ordre
دستوری گرفتن/دستوری را رعایت کردن
  • 1. Ces militaires ont reçu l'ordre de ne pas faire de prisonniers.
    1. این نظامی‌ها دستور گرفته‌اند که اسیر [زندانی] نگیرند.
  • 2. Le soldat a respecté l'ordre de son officier supérieur.
    2. سرباز فرمان افسر مافوقش را رعایت کرد. [انجام داد.]
À vos ordres, mon capitaine !
کاپیتان، گوش به فرمانم.

3 نظم انضباط

مترادف و متضاد organisation rangement désordre
  • 1.Ce professeur sait maintenir l'ordre dans sa classe.
    1. این استاد می‌داند (چگونه) نظم کلاسش را حفظ کند.
mettre/remettre en ordre
نظم دادن/دوباره نظم دادن
  • 1. Il faut tout remettre en ordre.
    1. باید دوباره همه چیز را نظم بدهیم. [همه چیز را دوباره منظم کنیم.]
  • 2. Mettez un peu d'ordre dans ses dossiers.
    2. کمی پرونده‌هایت را مرتب کن. [کمی به پرونده‌هایت نظم بده.]
avoir de l’ordre/manquer d'ordre
منظم بودن [نظم داشتن]/نظم نداشتن
  • Il manque d'ordre.
    او نظم ندارد. [نامنظم است.]

4 انجمن کانون، فرقه (l'Ordre)

old use
مترادف و متضاد association
un Ordre religieux/des médecins/des avocats
کانون مذهبی/پزشکان/وکلا
  • 1. En France, l'Ordre des médecins est un organisme professionnel et administratif de défense de la profession médicale.
    1. کانون پزشکان، در فرانسه، یک سازمان حرفه‌ای و اداری است در حوزه دفاع از کار پزشکان.
  • 2. Suite à la suppression des Ordres religieux en Uruguay, Andrés se réfugia au Chili en 1838.
    2. در پی سرکوب کانون مذهبیون در اروگوئه، آندره در سال 1838 به شیلی پناهنده شد.

5 نظم امنیت

مترادف و متضاد discipline sécurité
rétablir l'ordre
دوباره نظم برقرار کردن
  • Le gouvernement a envoyé les policiers rétablir l'ordre.
    دولت نیروهای پلیس را برای برقراری مجدد نظم فرستاده‌است.
le nouvel ordre mondial/l’ordre public
نظم نوین جهانی/نظم همگانی
  • Le nouvel ordre mondial est un concept géopolitique de l'immédiat après-guerre froide.
    نظم نوین جهانی مفهومی است ژئوپولتیک که فوراً پس از جنگ سرد مطرح شد.
bousculer/bouleverser l’ordre établi
نظم برقرارشده را به هم زدن
  • Les rebelles ont bousculé l’ordre établi.
    شورشیان نظم برقرارشده را به هم زدند.

6 طبقه (جامعه‌شناسی) دسته، طبقات

مترادف و متضاد classe
  • 1.L'ordre à Rome était à la fois compliqué et simple.
    1. طبقات (اجتماعی) در روم هم پیچیده بودند هم ساده.
  • 2.Les deux ordres étaient le clergé, la noblesse.
    2. آن دوران این دو طبقه کشیشان و نخبگان بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان