[فعل]

piquer

/pikˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: piqué] [حالت وصفی: piquant] [فعل کمکی: avoir ]

1 سوراخ کردن

piquer quelque chose
چیزی را سوراخ کردن
  • 1. Piquer des olives
    1. زیتون‌ها را سوراخ کردن
  • 2. Piquer son doigt avec une aiguille
    2. انگشت خود را با سوزنی سوراخ کردن

2 گزیدن نیش زدن

piquer quelqu'un
کسی را نیش زدن
  • 1. Nous avons été piqués par les moustiques.
    1. مگس‌ها ما را نیش زدند.
  • 2. Rémi a été piqué par une abeille.
    2. زنبوری رمی را نیش زد.

3 سوزاندن

piquer les yeux/la langue...
چشم‌ها/زبان... را سوزاندن
  • 1. Cette sauce pique la langue.
    1. این سس زبان را می‌سوزاند.
  • 2. La fumée me pique les yeux.
    2. دود چشمم را می‌سوزاند.

4 دزدی کردن کش رفتن، بلند کردن

informal
piquer quelque chose à quelqu'un
از کسی چیزی را دزدیدن
  • 1. Je pense que c'est elle qui m'a piqué ma disquette.
    1. فکر می‌کنم که او بود که فلاپی‌ام را ازم دزدید.
  • 2. On m’a piqué mon porte-monnaie.
    2. کسی کیفم را کش رفت.

5 دستگیر کردن گیر انداختن

informal
piquer quelqu'un en train de faire quelque chose
کسی را در حین انجام کاری گیر انداختن
  • Piquer un étudiant en train de tricher
    دانشجویی را در حین تقلب کردن گیر انداختن

6 واکسن زدن واکسینه کردن

مترادف و متضاد vacciner
Piquer un chien contre la rage
سگی را در برابر هاری واکسن زدن

7 به خود تزریق کردن (مواد مخدر) (se piquer)

  • 1.Ce junkie se pique tous les jours.
    1. این معتاد هر روز به خود (مواد مخدر) تزریق می‌کند.
  • 2.Elle s'est piquée avec une aiguille.
    2. او با یک سوزن به خودش تزریق کرده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان