Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . سقف
2 . (حقوق و غیره) حداکثر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
le plafond
/plafɔ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
سقف
تاق
1.Le lustre est suspendu au plafond.
1. لوستر از سقف آویزان است.
2.Le pilier central supporte le plafond.
2. ستون مرکزی سقف را نگه میدارد.
le plafond de verre
سقف شیشهای
accrocher un lustre au plafond
لوستری به سقف آویزان کردن
2
(حقوق و غیره) حداکثر
بالاترین میزان، سقف
مترادف و متضاد
maximum
plancher
1.Le plafond de votre crédit est de mille euros.
1. حداکثر اعتبار شما 1000 یورو است.
être soumis à un plafond
از مقدار سقف (مجاز) کمتر بودن
Ce compte bancaire est soumis à un plafond.
این حساب بانکی از سقف مجاز کمتر است.
définir un plafond
سقفی تعیین کردن
La commission des finances a défini un plafond pour les dépenses.
کمیتهی مالی سقفی برای مخارج تعیین کرد.
prix plafonds
سقف هزینهها
Les prix plafonds vont être dépassés.
از سقف هزینهها گذر کردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
placé
placier
placide
placeur
placer
plafond de crédit
plafonnement
plafonnier
plage
plage de naturiste
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان