[اسم]

le plafond

/plafɔ̃/
قابل شمارش مذکر

1 سقف تاق

  • 1.Le lustre est suspendu au plafond.
    1. لوستر از سقف آویزان است.
  • 2.Le pilier central supporte le plafond.
    2. ستون مرکزی سقف را نگه می‌دارد.
le plafond de verre
سقف شیشه‌ای
accrocher un lustre au plafond
لوستری به سقف آویزان کردن

2 (حقوق و غیره) حداکثر بالاترین میزان، سقف

مترادف و متضاد maximum plancher
  • 1.Le plafond de votre crédit est de mille euros.
    1. حداکثر اعتبار شما 1000 یورو است.
être soumis à un plafond
از مقدار سقف (مجاز) کمتر بودن
  • Ce compte bancaire est soumis à un plafond.
    این حساب بانکی از سقف مجاز کمتر است.
définir un plafond
سقفی تعیین کردن
  • La commission des finances a défini un plafond pour les dépenses.
    کمیته‌ی مالی سقفی برای مخارج تعیین کرد.
prix plafonds
سقف هزینه‌ها
  • Les prix plafonds vont être dépassés.
    از سقف هزینه‌ها گذر کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان