Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . نصب کردن (پرده و...)
2 . پرسیدن
3 . گذاشتن
4 . مطرح شدن
5 . پز گرفتن
6 . فرض کردن
7 . یادداشت کردن
8 . (کسی) را پیاده کردن
9 . نصب شدن
10 . نشستن
11 . گذاشتن (روی)
12 . خیره شدن (به)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
poser
/poze/
فعل گذرا
[گذشته کامل: posé]
[حالت وصفی: posant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
نصب کردن (پرده و...)
مترادف و متضاد
accrocher
installer
poser quelque chose
چیزی را نصب کردن
1. Je voulais prendre des mesures pour poser des rideaux.
1. برای نصب کردن پردهها، میخواهم اندازه بگیرم.
2. Jean, tu peux poser de la moquette ?
2. ژان، میتوانی موکت را نصب کنی؟ [بچسبانی؟]
poser quelque chose à quelque chose
چیزی را روی چیزی نصب کردن
Il pose les rideaux aux fenêtres.
پردهها را روی پنجرهها نصب میکند.
2
پرسیدن
مطرح کردن
مترادف و متضاد
demander
énoncer
formuler
poser une question/un problème...
سوالی/مسئلهای... پرسیدن
1. Il pose toujours beaucoup de question.
1. او همیشه خیلی سوال میپرسد.
2. Puis-je poser une question ?
2. میتوانم سوالی بپرسم؟
3. Votre question est mal posée.
3. سوالتان بد پرسیده شدهاست.
poser sa candidature
نامزدی خود را مطرح کردن
Il pose sa candidature pour ce poste.
او نامزدیاش را برای این پست مطرح میکند.
3
گذاشتن
قرار دادن
مترادف و متضاد
appuyer
déposer
placer
enlever
ôter
retirer
poser quelque chose sur quelque chose
چیزی را روی چیزی گذاشتن
1. J'ai posé mon verre sur la table de la cuisine.
1. لیوانم را روی میز آشپزخانه گذاشتهام.
2. Je pose les assiettes sur la table.
2. بشقابها را روی میز میگذارم.
poser quelque chose contre quelque chose
چیزی را مقابل چیزی گذاشتن
1. Je pose mon livre contre toi.
1. کتابم را مقابلت میگذارم.
2. Tu dois le poser contre la fenêtre.
2. باید بگذاریش مقابل پنجره.
poser quelque chose quelque part
چیزی را جایی گذاشتن
1. Je pose ses sacs à dos là-bas.
1. ساکهایش را آن جا میگذارم.
2. Ne la pose pas là-bas.
2. آن را آن جا نگذار.
4
مطرح شدن
ذکر شدن
(se poser)
مترادف و متضاد
survenir
une question/une problématique/une issue... se poser
سوالی/مسئلهای/موضوعی... مطرح شدن
1. La question qui se pose.
1. سوالی که مطرح میشود.
2. Le même problème se pose régulièrement.
2. همین مسئله مرتباً مطرح میشود.
5
پز گرفتن
ژست گرفتن
poser pour un peintre/une photographe...
برای نقاشی/عکاسی... ژست گرفتن
1. Il pose pour des photos de mode.
1. برای عکسهای صنعت مد ژست میگیرد.
2. Le modèle pose pour le peintre.
2. مدل برای نقاش پز میگیرد.
3. Ne pose pas comme ça !
3. اینطوری ژست نگیر.
6
فرض کردن
در نظر گرفتن، دانستن
مترادف و متضاد
énoncer
supposer
poser quelque chose comme quelque chose
چیزی را (به عنوان) چیزی درنظر گرفتن
1. Je pose la comme une hypothèse.
1. من آن را فرضیهای میدانم.
2. Posons ceci comme vrai.
2. بیاید این را واقعیت فرض کنیم.
7
یادداشت کردن
مترادف و متضاد
écrire
entrer
poser une note/une addition/une somme...
یادداشتی/صورتحساب/مبلغی را... نوشتن
1. Je pose une note tout à l'heure.
1. یادداشتی را فوراً مینویسم.
2. Sept et cinq font douze, je pose deux et je retiens un.
2. هفت و پنج میشود دوازده، مینویسم دو و یک را کم میکنم.
8
(کسی) را پیاده کردن
مترادف و متضاد
laisser
capter
prendre
poser quelqu'un à quelque part
کسی را در جایی پیاده کردن
1. Je vous pose à Montparnasse ?
1. شما را در مونپارناس پیاده کنم؟
2. Posez-moi là-bas.
2. مرا آن جا پیاده کنید.
9
نصب شدن
(se poser)
se poser (facilement)
(راحت) نصب شدن
1. Cette moquette se pose très facilement.
1. این موکت راحت نصب میشود.
2. Des rideaux se posent aux fenêtres.
2. پردهها روی پنجرهها نصب میشوند.
10
نشستن
فرود آمدن
(se poser)
مترادف و متضاد
atterrir
décoller
se poser (sur quelque chose)
(روی چیزی) نشستن/فرود آمدن
1. L'hélicoptère s'est posé en catastrophe.
1. هلیکوپتر به طرز فاجعهآمیزی فرود آمد.
2. Une hirondelle s'est posée sur mon balcon.
2. یک پرستو روی بالکن خانه من نشستهاست.
11
گذاشتن (روی)
(se poser)
مترادف و متضاد
s'appliquer
s'appuyer
se poser sur quelque chose
روی چیزی گذاشتن
1. Il s'est posé sur ses jambes.
1. خودش را روی پاهایش گذاشتهاست.
2. Sa main s'est posée sur la mienne.
2. دستانش را روی دستانم گذاشتهاست.
12
خیره شدن (به)
(se poser)
مترادف و متضاد
se fixer
se poser sur quelqu'un
به کسی خیره شدن
1. Tous les regards se sont posés sur moi.
1. همه نگاهها به من خیره شدهاست.
2. Tous les yeux se posèrent sur elle.
2. همه چشمها [نگاهها] به او خیره شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
pose
portée
porté disparu
porté
portugal
poser des tuiles
poser un lapin à quelqu'un
poser un problème
poseur
positif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان