[اسم]

la réflexion

/ʀeflɛksjɔ̃/
قابل شمارش مونث

1 انعکاس بازتاب

  • 1.J'ai vu la réflexion des rayons du soleil sur la neige.
    1. من انعکاس پرتو خورشید را روی برف دیدم.
  • 2.Nous étudions la réflexion des ondes sur une surface.
    2. ما بازتاب امواج را بر یک سطح بررسی می‌کنیم.

2 فکر تفکر، اندیشه

  • 1.Après réflexion, le directeur a décidé de continuer le projet.
    1. بعد از فکر (کردن)، مدیر تصمیم گرفت پروژه را ادامه دهد.
  • 2.Des réflexions profondes.
    2. افکار عمیق [پر مغز].
  • 3.Votre proposition demande réflexion, je vais y réfléchir.
    3. پیشنهاد شما نیازمند تفکر است، من راجع به آن فکر خواهم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان