[اسم]

la réforme

/ʀefɔʀm/
قابل شمارش مونث

1 اصلاح بازساخت

  • 1.Le gouvernement a décidé d'une nouvelle réforme législative.
    1. دولت تصمیم به اصلاح جدید قانون‌گذاری گرفته است.
  • 2.Le nouveau gouvernement soutient la réforme sociale.
    2. دولت جدید از اصلاح اجتماعی حمایت می‌کند.

2 اصلاح دین (la Réforme)

3 معافیت (سربازی)

  • 1.Commission de réforme
    1. کمیسیون معافیت سربازی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان