[فعل]

ranger

/ʀɑ̃ʒe/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: rangé] [حالت وصفی: rangeant] [فعل کمکی: avoir ]

1 چیدن مرتب کردن، جمع‌و‌جور کردن

مترادف و متضاد classer déclasser déranger
ranger quelque chose
چیزی را مرتب کردن
  • 1. Aide Alice à ranger ses livres.
    1. در چیدن کتاب‌ها به آلیس کمک کن.
  • 2. Elle range ses CD par styles de musique.
    2. او سی‌دی‌هایش را طبق سبک موسیقی مرتب می‌کند.
  • 3. Je n'aime pas ranger ma chambre.
    3. دوست ندارم اتاقم را مرتب کنم.

2 ردیف کردن به صف کردن، به خط کردن

مترادف و متضاد aligner disposer
ranger des soldats
سربازان را ردیف کردن
  • 1. Rangez des troupes pour la parade.
    1. هنگ را برای رژه به صف کنید.
  • 2. Rangez les soldats et faites les parader.
    2. سربازان را ردیف کنید و فرمان رژه به آن‌ها بدهید.

3 کنار بردن (خودرو) کنار زدن، کنار کشیدن

مترادف و متضاد garer parquer
ranger sa voiture
ماشین خود را کنار زدن
  • 1. Il range sa voiture pour laisser passer un cortège.
    1. ماشین خود را کنار می‌زند تا جمعیت رد شود.
  • 2. Range ta voiture tout de suite !
    2. فوراً ماشینت را پارک کن.

4 در زمره... به شمار آوردن در ردیف... قرار دادن

مترادف و متضاد compter grouper placer
ranger quelqu'un parmi/à/sous...
کسی را در زمره/در/تحت عنوان... به شمار آوردن
  • 1. Ce livre est à ranger parmi les ouvrages sérieux.
    1. این کتاب در زمره جدی‌ترین آثار به شمار می‌رود.
  • 2. Elle range ce cinéaste parmi les plus talentueux.
    2. این سینماگر را در زمره مستعدترین‌ها به شمار می‌آورند.
  • 3. Et trois ou quatre seulement, Au nombre desquels on me range ?
    3. سه یا چهار فقط، من در کدام یک قرار داده می‌شوم؟

5 ردیف شدن صف کشیدن، به صف شدن (se ranger)

مترادف و متضاد s'aligner
se ranger quelque part
جایی به صف شدن
  • 1. Il se range là-bas.
    1. او آن جا به صف می‌شود. [در صف می‌ایستد.]
  • 2. Les policiers se sont rangés de part de la voiture du président.
    2. پلیس‌ها در یک طرف ماشین رئیس‌جمهور به صف شده‌اند.

6 کنار کشیده شدن (خودرو) پارک شدن (se ranger)

مترادف و متضاد se garer
  • 1.Le tracteur s'est rangé pour laisser passer les voitures.
    1. تراکتور پارک شد‌ه تا اجازه دهد بقیه ماشین‌ها رد شوند.
  • 2.Les voitures se sont rangées au bout de la rue.
    2. اتومبیل‌ها در انتهای خیابان پارک شده‌اند.

7 سر عقل آمدن عاقل شدن، سر و سامان گرفتن (se ranger)

مترادف و متضاد s'assagir se dévergonder
  • 1.Depuis qu'il est père, il s'est rangé.
    1. از وقتی که پدر شده، سر عقل آمده‌است.
  • 2.Je me suis rangé après mon refus à l'université.
    2. پس از قبول‌نشدنم در دانشگاه، سر عقل آمدم.

8 گذاشتن

مترادف و متضاد mettre
ranger quelque chose
چیزی را گذاشتن
  • 1. J'ai rangé mes livres sur la table.
    1. کتاب‌هایم را روی میز گذاشتم.
  • 2. Où as-tu rangé la calculatrice ?
    2. ماشین‌حساب را کجا گذاشتی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان