Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . چیدن
2 . ردیف کردن
3 . کنار بردن (خودرو)
4 . در زمره... به شمار آوردن
5 . ردیف شدن
6 . کنار کشیده شدن (خودرو)
7 . سر عقل آمدن
8 . گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
ranger
/ʀɑ̃ʒe/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: rangé]
[حالت وصفی: rangeant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
چیدن
مرتب کردن، جمعوجور کردن
مترادف و متضاد
classer
déclasser
déranger
ranger quelque chose
چیزی را مرتب کردن
1. Aide Alice à ranger ses livres.
1. در چیدن کتابها به آلیس کمک کن.
2. Elle range ses CD par styles de musique.
2. او سیدیهایش را طبق سبک موسیقی مرتب میکند.
3. Je n'aime pas ranger ma chambre.
3. دوست ندارم اتاقم را مرتب کنم.
2
ردیف کردن
به صف کردن، به خط کردن
مترادف و متضاد
aligner
disposer
ranger des soldats
سربازان را ردیف کردن
1. Rangez des troupes pour la parade.
1. هنگ را برای رژه به صف کنید.
2. Rangez les soldats et faites les parader.
2. سربازان را ردیف کنید و فرمان رژه به آنها بدهید.
3
کنار بردن (خودرو)
کنار زدن، کنار کشیدن
مترادف و متضاد
garer
parquer
ranger sa voiture
ماشین خود را کنار زدن
1. Il range sa voiture pour laisser passer un cortège.
1. ماشین خود را کنار میزند تا جمعیت رد شود.
2. Range ta voiture tout de suite !
2. فوراً ماشینت را پارک کن.
4
در زمره... به شمار آوردن
در ردیف... قرار دادن
مترادف و متضاد
compter
grouper
placer
ranger quelqu'un parmi/à/sous...
کسی را در زمره/در/تحت عنوان... به شمار آوردن
1. Ce livre est à ranger parmi les ouvrages sérieux.
1. این کتاب در زمره جدیترین آثار به شمار میرود.
2. Elle range ce cinéaste parmi les plus talentueux.
2. این سینماگر را در زمره مستعدترینها به شمار میآورند.
3. Et trois ou quatre seulement, Au nombre desquels on me range ?
3. سه یا چهار فقط، من در کدام یک قرار داده میشوم؟
5
ردیف شدن
صف کشیدن، به صف شدن
(se ranger)
مترادف و متضاد
s'aligner
se ranger quelque part
جایی به صف شدن
1. Il se range là-bas.
1. او آن جا به صف میشود. [در صف میایستد.]
2. Les policiers se sont rangés de part de la voiture du président.
2. پلیسها در یک طرف ماشین رئیسجمهور به صف شدهاند.
6
کنار کشیده شدن (خودرو)
پارک شدن
(se ranger)
مترادف و متضاد
se garer
1.Le tracteur s'est rangé pour laisser passer les voitures.
1. تراکتور پارک شده تا اجازه دهد بقیه ماشینها رد شوند.
2.Les voitures se sont rangées au bout de la rue.
2. اتومبیلها در انتهای خیابان پارک شدهاند.
7
سر عقل آمدن
عاقل شدن، سر و سامان گرفتن
(se ranger)
مترادف و متضاد
s'assagir
se dévergonder
1.Depuis qu'il est père, il s'est rangé.
1. از وقتی که پدر شده، سر عقل آمدهاست.
2.Je me suis rangé après mon refus à l'université.
2. پس از قبولنشدنم در دانشگاه، سر عقل آمدم.
8
گذاشتن
مترادف و متضاد
mettre
ranger quelque chose
چیزی را گذاشتن
1. J'ai rangé mes livres sur la table.
1. کتابهایم را روی میز گذاشتم.
2. Où as-tu rangé la calculatrice ?
2. ماشینحساب را کجا گذاشتی؟
تصاویر
کلمات نزدیک
rangement
rang
randonnée
randonneur
rancœur
rangé
rangée
ranimer
rançon
raoul
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان