Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . گرفتن
2 . جبران کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
rattraper
/ʀatʀape/
فعل گذرا
[گذشته کامل: rattrapé]
[حالت وصفی: rattrapant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
گرفتن
رسیدن به
1.L'enfant a rattrapé le chien sur le trottoir.
1. بچه در پیادهرو به سگ رسید.
2.Le voleur s'échappe, vite, rattrapez-le !
2. دزد فرار کرد، سریع، بگیریدش!
2
جبران کردن
1.Je vais étudier cette fin de semaine pour rattraper le temps perdu.
1. من برای جبران کردن زمان از دست رفته، این آخر هفته مطالعه خواهم کرد.
2.Le comptable a rattrapé les erreurs de son collègue.
2. حسابدار اشتباهات همکارش را جبران کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
rattrapage
rattacher
rattachement
ratp
raton
rature
raturer
raté
rauque
ravage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان