Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . غرفه (فروشگاه)
2 . پرتو
3 . شعاع (دایره)
4 . قفسه
5 . شانه عسل
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
le rayon
/ʀɛjɔ̃/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: rayons]
1
غرفه (فروشگاه)
Le chef de rayon
مسئول غرفه (در فروشگاه)
le rayon des aliments surgelés/le rayon des parfums
غرفه مواد غذایی منجمد/غرفه عطرها
Excusez-moi madame, où se trouve-il le rayon des aliments surgelés ?
ببخشید خانم، غرفه مواد غذایی منجمد کجا قرار دارد؟
mettre en/être... en rayon
توی قفسه چیدن/بودن...
Désolée, Madame, ils ne sont plus en rayon.
متاسفم خانم، دیگر توی قفسه نیستند. [تمام کردیم]
2
پرتو
شعاع
un rayon de soleil/de lune...
پرتویی از خورشید/ماه
Un rayon de soleil réussit à percer les nuages.
پرتویی از نور خورشید از میان ابرها عبور کرده بود.
3
شعاع (دایره)
1.La police a fouillé la région dans un rayon de vingt kilomètres.
1. پلیس منطقه را به شعاع 20 کیلومتر پاکسازی کرده است.
Un rayon de cercle
شعاع دایره
4
قفسه
طبقه
les rayons d’une bibliothèque
قفسههای یک کتابخانه
5
شانه عسل
Les rayons d'une ruche
شانههای عسل یک لانه زنبور
تصاویر
کلمات نزدیک
rayer
raviver
ravitailler
ravitaillement
ravisseur
rayonnage
rayonnant
rayonne
rayonnement
rayonner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان