[اسم]

le rayon

/ʀɛjɔ̃/
قابل شمارش مذکر
[جمع: rayons]

1 غرفه (فروشگاه)

Le chef de rayon
مسئول غرفه (در فروشگاه)
le rayon des aliments surgelés/le rayon des parfums
غرفه مواد غذایی منجمد/غرفه عطرها
  • Excusez-moi madame, où se trouve-il le rayon des aliments surgelés ?
    ببخشید خانم، غرفه مواد غذایی منجمد کجا قرار دارد؟
mettre en/être... en rayon
توی قفسه چیدن/بودن...
  • Désolée, Madame, ils ne sont plus en rayon.
    متاسفم خانم، دیگر توی قفسه نیستند. [تمام کردیم]

2 پرتو شعاع

un rayon de soleil/de lune...
پرتویی از خورشید/ماه
  • Un rayon de soleil réussit à percer les nuages.
    پرتویی از نور خورشید از میان ابرها عبور کرده بود.

3 شعاع (دایره)

  • 1.La police a fouillé la région dans un rayon de vingt kilomètres.
    1. پلیس منطقه را به شعاع 20 کیلومتر پاکسازی کرده است.
Un rayon de cercle
شعاع دایره

4 قفسه طبقه

les rayons d’une bibliothèque
قفسه‌های یک کتابخانه

5 شانه عسل

Les rayons d'une ruche
شانه‌های عسل یک لانه زنبور
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان