[فعل]

se refroidir

/ʁəfʁwadˈiʁ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: refroidi] [حالت وصفی: refroidissant] [فعل کمکی: être ]

1 سرد شدن خنک شدن

  • 1.Le temps se refroidit.
    1. هوا سرد می‌شود.

2 سرد کردن خنک کردن (refroidir)

  • 1.Refroidir légèrement
    1. به آرامی سرد کردن

3 دلسرد کردن مایوس کردن (refroidir)

  • 1.Son accueil nous a refroidis.
    1. برخوردش ما را دلسرد کرد.

4 سرما خوردن

  • 1.N'attends pas dehors, tu vas te refroidir.
    1. بیرون نایست، سرما می‌خوری.

5 سرد شدن (refroidir)

  • 1.Mange, ça va refroidir.
    1. بخور، سرد می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان