[فعل]

retenir

/ʀ(ə)təniʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: retenu] [حالت وصفی: retenant] [فعل کمکی: avoir ]

1 به خاطر سپردن حفظ کردن، به یاد آوردن

مترادف و متضاد souvenir oublier
retenir quelque chose
چیزی را به خاطر سپردن
  • 1. Excusez-moi, je n'ai pas retenu votre nom.
    1. ببخشید، اسمتان را به یاد نیاوردم.
  • 2. L'étudiant avait du mal à retenir les dates historiques.
    2. دانشجو در به خاطر سپردن تاریخ وقایع تاریخی مشکل داشت.

2 نگه‌داشتن

مترادف و متضاد conserver garder maintenir
retenir quelque chose
چیزی را نگه‌داشتن
  • 1. Grâce à nos doubles vitrages, l'appartement retient la chaleur.
    1. به یاری شیشه‌های دوجداره، آپارتمان گرما را (در خود) نگه می‌دارد.
  • 2. Tu dois retenir des bagages à la douane.
    2. تو باید چمدان‌ها را در گمرک نگه داری.
retenir quelqu'un
کسی را نگه‌داشتن
  • 1. J'ai retenu Paul à déjeuner.
    1. من "پل" را برای ناهار نگه‌داشتم.
  • 2. La police a retenu le suspect pendant 24 heures.
    2. پلیس مظنون را برای 24 ساعت نگه‌داشت.

3 رزرو کردن

مترادف و متضاد réserver
retenir une chambre/une table...
اتاقی/میزی... را رزرو کردن
  • 1. Avez-vous retenu du repas ?
    1. غذا رزرو کردید؟
  • 2. Nous avons retenu une table au restaurant.
    2. ما یک میز در رستوران رزرو کردیم.

4 پذیرفتن

مترادف و متضاد accepter
retenir une candidature
تقاضایی را پذیرفتن
  • Sa candidature a été retenue.
    تقاضایش پذیرفته شد.

5 جلوی (کسی یا چیزی) را گرفتن نگه‌داشتن

مترادف و متضاد rattraper ravaler réprimer lâcher libérer
retenir la colère/les larmes/quelqu'un...
جلوی خشم/اشک/کسی... را نگه‌داشتن
  • 1. Il m'a retenu alors que je glissais.
    1. جلویم را نگه‌داشت برای همین سر خوردم.
  • 2. Ne retiens pas la rire, libère-le.
    2. خنده‌ات را نگه‌ندار، آزادش کن.
retenir son souffle
نفس خود را حبس کردن [جلوی نفس خود را نگه‌داشتن]
  • Comment retenir son souffle plus longtemps ?
    چطور نفس خود را طولانی‌تر حبس کنیم؟

6 کسر کردن کم کردن

مترادف و متضاد déduire retrancher soustraire
retenir quelque chose (sur quelque chose)
چیزی را (از چیزی) کم کردن
  • 1. Je pose 3 et je retiens 2.
    1. 3 تا می‌گذارم و 2 تا کم می‌کنم.
  • 2. On va retenir la cotisation de la Sécurité sociale sur les salaires.
    2. قرار است سهم بیمه را از حقوق کم کنیم.

7 خود را بند کردن خود را چسباندن (se retenir)

مترادف و متضاد agripper se raccrocher
se retenir à quelque chose
خود را به چیزی چسباندن
  • 1. Il s'est retenu à la corde pour éviter la chute.
    1. خودش را به طناب چسباند تا از سقوطش جلوگیری کند.
  • 2. Je me suis retenue à la rampe de l'escalier.
    2. خودم را به نردبان پله چسباندم.

8 جلوی خود را گرفتن (se retenir)

مترادف و متضاد s'empécher
se retenir de (faire) quelque chose
جلوی خود را از (انجام) کاری گرفتن
  • 1. Il se retient de son sentiment.
    1. او جلوی احساسش را می‌گیرد.
  • 2. Je n'ai pas pu me retenir de pleurer.
    2. نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم.

9 بند کردن سد کردن، جلوی (چیزی) را نگه‌داشتن

مترادف و متضاد contenir endiguer
retenir les eaux/le gaz
(جریان) آب/گاز... را بند کردن
  • 1. Les ouvriers ont retenu le gaz.
    1. کارگران جریان گاز را بند کردند.
  • 2. Un barrage construit pour retenir les eaux.
    2. سدی ساخته شد تا جریان آب را بند کند.

10 جلب کردن (توجه و ...)

مترادف و متضاد attirer
retenir l'attention
توجه را جلب کردن
  • Votre article a retenu toute mon attention.
    مقاله‌تان تمام توجه‌ام را جلب کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان